مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان امنیتی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

یه هویی از پشت تلفن شنیدم صدای یه جیغ میاد و یکی انگار به زور جلوی اون جیغ زدن و داره میگیره.

همونطور که گوشی دستم بود داد زدم:

+ مامان. مامان...  الوو... . الوووو... . مامان صدای من و داری؟ الوووووو. مامان. الووووو. جواب بده دیگه. الووووو.

دیدم یه زن اومد پشت خط و گفت:

- آقای عاکف اگر همسرت هنوز زنده هست دلیل نمیشه مادرتم سالم باید بمونه و زندگی کنه. خیال کردی خیلی زرنگی حیوون؟! هان؟ مثل اینکه حالیت نمیشه هنوز ما کی هستیم.

تازه اینجا بود که فهمیدم چخبر شده و باز هم روز از نو ، و روزی از نو! خشکم زده بود فقط.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۱۷ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

اما چابکسر ...

200 متر قبل از بیمارستانی که میگفتند یکی اونجا بستری هست، و میگه خانوم فلانی هستم، یه زمین حدودا 500 متری بود که خالی بود. به خلبان هلیکوپتر گفتم همونجا فرود بیاد و بشینه. وقتی نشست و از هلیکوپتر پیاده شدیم، به فیروزفر زنگ زدم که ما نزدیکتیم و ازش خواستم دو سه تا از ماشینا رو بفرسته تا بچه های رهایی گروگان و واکنش سریع و فورا بیاره تا بیمارستان. چون لباس مشکی و نقاب داشتن، و باید تا اونجا دو میگرفتن، باعث رعب و وحشت مردم میشد. حدود سه چهار دقیقه بعد سه تا از ماشینای امنیتی اومدن و مارو رسوندن تا داخل حیاط بیمارستان.

  • ۷۱۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

منتظر خبر تهران بودم. نمیدونم چرا بچه های میدان عملیات در تهران به حاجی خبر دقیق نمیدادن که تا کجا پیش رفتن. شاید صلاح حاجی تا اون ثانیه این بود که خبرای اون لحظه رو بهم منتقل نکنه. از طرفی، دشمن هم فهمیده بود که تیم عملیاتی امنیتیِ ما دنبالشون هست و دارن رصد میشن. وقتی فهمیدن دارن رصد میشن هشدار دادند به حاج کاظم دست از تعقیب بردارن.

حاجی بهم زنگ زد:

- عاکف کجایی؟

+ نزدیک هلیکوپترم. توی ماشین نشستم و منتظرم اونا رو یا دستگیر کنید یا آدرس محل تحویل گرفتن فاطمه رو، بهمون بدن. حالا که پی ان دی رو گرفتن آدرس و چرا نمیدن؟

- نمیدونم چرا تماس نگرفتن.

  • ۷۰۵ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

حاجی تلفن و گرفت و گذاشت روی آیفون و گفت:

« کاظم هستم بگو. »

طبق معمول، و طبق دفعات قبل که باهامون تماس داشتند، صدای یه زن بود که گفت:

«بهتون توصیه کردم با من بازی نکنید.»

همزمان که حاجی داشت حرف میزد، بهش اشاره زدم طولش بده. باهاش حرف بزن همینطور تا بتونیم نقطه تماس و پیدا کنیم. ارجمند هر چند ثانیه دستش و میبرد بالا و آروم میاورد پایین و به حاجی میگفت داریم نزدیک میشیم. بیشتر زمان بگیرید و باهاش حرف بزنید.

  • ۶۵۵ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

حاجی بهش گفت:

«جناب رضوی عزیز. برادر محترم. همکار محترم. وضعیت کشور به تصمیم امروز و این لحظه و این ثانیه ی ما بستگی داره.. وقتی میگم ما، یعنی من و شما و امثال من و شما. چرا جوری میگید انقلاب- انقلاب ، که انگار انقلاب فقط متعلق به شماست و ما نمیفهمیم. ما اگر درست تصمیم بگیریم..»

رضوی اومد وسط حرف حاجی و به حاجی گفت:

«شما اصلا میدونی اونا کی هستند؟ پی ان دی رو برای چی میخوان؟»

  • ۶۹۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

مرتضی با بی سیم و اسلحه رفت پایین ولی درو باز نکرد. از دریچه کوچیکی که روی درب داشت، و مثل درهای بازداشتگاه ها می موند، جوابشون و داد و بررسی کرد.بعدش بی سیم زد بالا به من:

- حاج عاکف - مرتضی

+ بگو مرتضی میشنوم

  • ۶۸۵ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات