مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان امنیتی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

فیلم و که از تهران بچه ها واسم فرستادند، فایل و باز کردم و پلی کردم. دیدم اینبار چسب و از دهن فاطمه برداشتن ... اما دستش و همونطور از پشت بسته بودن باز نکردن، همونطور مونده بود. فاطمه رو جلوی دوربین نشوندن روی یه صندلی و سر و صورتش زخمی بود و داشت حرف میزد.

توی این فایل تصویری که تروریستا از مازندران فرستادند تهران و تهران فرستاد 034 و بچه هامون برای من فرستادند.

  • ۷۵۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

وقتی از توی دوربین دیدم طرف پی ان دی رو نگرفت و‌ رفت و از مجیدی هم صحبتی یا نکته ای نرسید که بگه چیشده توی ماشین، به عاصف گفتم:

+ خب چرا معطلی پسسس؟ صداش کنید ببینید چیشده و چرا طرف پی ان دی رو نگرفته و از ماشین پیاده شده رفته ؟!!

همزمان می دیدم و می شنیدم که حاجی داره صدا میزنه با گوشی خودش به گوشیه ریزی که توی گوش مجیدی بود. هی میگفت:

  • ۷۱۳ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

شعر یه خرده به حال و روز من شبیه بود. اینکه پدر نشدم. اینکه خانمم امکان شهادتش وجود داشت توی همون لحظه ها و ...

روضه تموم شد و رفتم صورت روضه خون رو بوسیدم و به مهدی گفتم خودم میرسونمش. روضه خون و رسوندم خونش.

  • ۷۲۴ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بعد از اینکه این دعا رو خوند، دستش و از روی قلبم برداشت و گفت:

خداوند ان شاءالله به شما کمک میکند و از همسرتان محافظت میفرمایند. تا قبل از اذان مغرب امروز یک گوسفند قربانی کنید و گوشت آن ذبح را بین مردم همان منطقه پخش کنید و خودتا چیزی میل نکنید از آن. ان شاءالله به زودی حاجت میگیرید. بفرمایید. مرخصید.

  • ۷۰۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

فایل و بررسی کردم و دیدم  تهدیدهای اتاق عملیات دشمن بود که در تهران مستقر بودند. تموم فایل هایی که میفرستادند، یا دو دقیقه ای بود یا کمتر از دو دقیقه. فایل و پلی کردم دیدم صدای همون زنه هست که این چندوقت چندبار زنگ زد. در تماسی که با بچه های ما داشت گفت:

  • ۸۵۲ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

اون شب خلاصه گذشت و من نفهمیدم چطور گذشت. یه کم اداره پیش فیروزفر بودم و بررسی کردیم موضوع و جلسه گذاشتیم با چندنفر و ...

حوالی اذان صبح رسیدم خونه مادرم. نمازم و خوندم و نیم ساعتی فقط نشسته چرت زدم. حدود سه چهار روز میشد از قضیه مرخصیم تا رفتن به ترکیه و بعدشم تا اینجایی که گفتم میگذشت. سرو ته این استراحتا رو بزنی، سه چهارساعت هم نمیشد در این چند روز ... نیم ساعتی چرت و زدم و بیدار شدم.

  • ۶۸۰ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات