مستند داستانی امنیتی عاکف - قسمت چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت چهارم
یه هویی سید رضا که صندلی عقب نشسته بود دستش و گذاشت روی شونم و گفت:
«حاجی داشتیم می اومدیم، حاج کاظم (معاونت تشکیلات) گفت گوشی عاکف رو هم برید از خونش بگیرید و ببرید فرودگاه.»
خوبه درمورد حاج کاظم اینجا یه کم توضیح بدم.
حاج کاظم خیلی هوام و داشت. چون همرزم پدر شهیدم توی جنگ بود. رابطه خانوادگیمون هم در حد تیم ملی بود و کلی سر و سِر داشتیم باهم. طوری که دختراش بهم میگفتند داداش. یا نوه های پسریش من و عمو صدا می کردند و دخترش هم هنوز متاهل نبود.
چریک بود توی جنگ. از همرزمان حاج قاسم سلیمانی و شهید چمران و باکری و همت و متوسلیان و... بود. مُخ مسائل اطلاعاتی و ضدجاسوسی بود. خیلی از پروژه های کلان اطلاعاتی امنیتی توی مشتش بود و اون توی کشور حل کرده بود و احدی هم قرار نبود بفهمه. چندبار توی عراق اسیر شد. به جرات می تونم بگم نصف رگ های بدنش سوخته بود. به خاطر دردی که داشت، هر دو سه روز20 تا مُرفین میزد. در جنگ شیمیایی شد. نخاعش آسیب دید. بازم از جنگ دست نمی کشید. چون عاشق امام بود.
بعد از امام هم با حضرت امام خامنه ای بیعت کرد. و مستقیما پیش آقا گفت اگر لایق نبودم در رکاب امام به شهادت برسم، حالا حاضرم در رکاب شما امام بزگوار حضرت خامنه ای کبیر باشم تا شربت شهادت رو بنوشم.
حدود 8 سال قبل بازنشسته شده بود. ولی اداره بهش نیاز داشت. نمیزاشتن بره. چند بار با مقامات عالی رتبه ی امنیتی کشور حرف زد. بهشون میگفت نمیتونم. دارم میبُرَّم. بزارید برم آخر عمری یه کم زندگی کنم.
جغرافیا خونده بود و اینکه دکترای آی تی و علوم سیاسی هم داشت، باز هم با این مریضی هاش، اداره نمیزاشت بعد از بازنشستگیش بره.
گوشی و گرفتم از سیدرضا و روشن کردم. دیدم خانمم توی این چند دیقه اخیر، 5 بار زنگ زده.
یه نکته ای رو هم بگم... توی کارهای برون مرزی که زمانش طولانی هست گوشی و خط شخصی نمی تونیم داشته باشیم. بخصوص توی سوریه که درحال حاضر شده چراگاهِ جاسوسان. چون ریسکش بالاست. چون جدای جنگ نظامی، یک جنگ اطلاعاتی عظیمی هم وجود داره که شما تصور کنید، آمریکا و عربستان و انگلیس و فرانسه و قطر و اردن و ترکیه و... یک طرف که باید اسمش و گذاشت ناتوی اطلاعاتی غربی_عربی. از طرفی ایران و حزب الله هم یک طرف. روسیه هم که به خاطر منافع خودش مجبور هست کنار ایران بمونه.
هم گوشی ها و هم سیم کارت هارو تشکیلات خودمون تعیین میکرد و مدت خاصی هم داشت استفاده ازش. و هرجایی که خودم احساس می کردم داره وضعیت منفی میشه، و یا داخل ایران تشخیص میدادن دایره امنیت داره کِدِر میشه باید اون گوشی و سیم کارت نابود می شد.
گوشی و روشن کردم دیدم توی این چند دیقه اخیر خانمم 5 بار زنگ زده.
چون دیگه مامویت من توی سوریه بعد از 6ماه بنابردلایلی به پایان رسید و باید تیم بعدی برای انجام تکمیلی اون مرحله وارد می شد.
توی این 6ماه با خانمم اونم به طور امن و خیلی کوتاه چندبار صحبت کردم. نه میتونستیم دوتا کلمه حرف عاشقانه بزنیم، و نه میتونستیم قربون صدقه هم بریم. ارتباطِمونم به درخواست من هر دوهفته یکبار، و طبق نظر داخل ایران به مدت 3 دقیقه برقرار می شد و مستقیم تماس نداشتیم.
اول با داخل کشور هماهنگ می کردم، اونها مارو به هم وصل می کردن. توی شرایط خوبی نبودم از لحاظ امنیتی چون اوضاع سوریه روز به روز وخیم تر می شد.
همسرم و سپرده بودمش دست خدا و اونم سپرده بود من و به مادرسادات.
داشتم میگفتم، گوشی و روشن کردم دیدم توی این چند دیقه اخیر خانمم 5 بار زنگ زده.
روم نمی شد به خانمم زنگ بزنم. توی همین لحظه دیدم باز خودش زنگ زد. فکر کنم از اونطرف یحتمل 4تا5تا بوق خورد.
با صدای آروم جواب دادم:
_سلام، شرمندتم عزیزم. یه لحظه گوشی دستت.
✍️ ادامه دارد....
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مطلب فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام ( #خیمه_گاه_ولایت ) که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
🌐 @kheymegahevelayat_ir1