مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

منتظر خبر تهران بودم. نمیدونم چرا بچه های میدان عملیات در تهران به حاجی خبر دقیق نمیدادن که تا کجا پیش رفتن. شاید صلاح حاجی تا اون ثانیه این بود که خبرای اون لحظه رو بهم منتقل نکنه. از طرفی، دشمن هم فهمیده بود که تیم عملیاتی امنیتیِ ما دنبالشون هست و دارن رصد میشن. وقتی فهمیدن دارن رصد میشن هشدار دادند به حاج کاظم دست از تعقیب بردارن.

حاجی بهم زنگ زد:

- عاکف کجایی؟

+ نزدیک هلیکوپترم. توی ماشین نشستم و منتظرم اونا رو یا دستگیر کنید یا آدرس محل تحویل گرفتن فاطمه رو، بهمون بدن. حالا که پی ان دی رو گرفتن آدرس و چرا نمیدن؟

- نمیدونم چرا تماس نگرفتن.


فهرست - قسمت قبل


یه هفت هشت ثانیه بین من و حاجی به سکوت گذشت و حاجی بهم گفت:

+ عاکف ببخشید این طور میگم. ولی اینطور که داره پیش میره، باید خودت و برای هر اتفاقی آماده کنی. چون احتمالا آدرس محل نگهداری فاطمه رو نمیدن. ما هم مجبور میشیم درگیر بشیم باهاشون و پی ان دی رو اول نجات بدیم. طبیعتا با تحویل گیرنده های پی ان دی درگیر بشیم خبرش به اتاق هدایتشون توی تهران میرسه. اونا هم دستور تموم کردن کار فاطمه رو به مازندران احتمالا صادر میکنن. و شک نکن روی مرحله بعدشون فکر کردن.

+ منظورت چیه حاجی؟ اتفاقی افتاده که بهم نمیگی؟

- نمیدونم هنوز. فقط منتظر یه اتفاق بزرگ باید باشیم. چون تموم عواملمون یا دارن لو میرن یا ...

وقتی حاجی این و گفت خیلی تعجب کردم و توی فکر رفتم. آخه از حاجی بعید بود با این همه سابقه امنیتی انقدر ناامید بشه. من و حاجی توی این همه سالی که باهم کار کردیم همچین حرفی رو ندیدم بزنه. حتی در سخت ترین شرایط امنیتی کشور و درگیری های اطلاعاتی بین ما و خارجی ها و آشوب ها و کودتای سال 88 که دیگه رهبری فرمودن فتنه گران کشور رو بردن لبه پرتگاه و ...! سابقه نداشت حاجی این طور بگه، اونم وسط عملیات.

همزمان گوشی دست حاجی بود و داشتیم حرف میزدیم، دیدم حاجی میگه عاکف زنگ زدن بهمون. میزارم روی آیفون و گوشیم و نزدیک تلفن میکنم صداشون و بشنو.

تروریستا زنگ زدن به 034 و گفتند:

به اون زانتیا که دنبالمون هست بگید دور شه از ما.

شنیدم که حاجی خیلی تند و محکم بهشون گفت:

«کسی دنبالتون نیست. اما بهتون هشدار میدم حالا که قطعه رو گرفتید عطا رو از ماشین پیاده کنید. با عطا کاری نداشته باشید. آدرس اون مکانی که همسر عاکف هست و بهمون بدید. اون گشت هم که دنبالتونه گشت ما نیست. گشت نا محسوس مربوط به بزرگ راه هست. دارم از دوربین شهری میبینم. الان هماهنگ میکنم با راهنمایی رانندگی که فوری بهشون بگن از سمت شما دور بشن. اون آدرس محل اختفای همسر عاکف و بهم بده. و گرنه دود بشی بری هوا پیدات میکنم.»

به حاجی که صدای من رو میشنید گفتم:

+ حاجی تحریکش نکن. حاجی ازت خواهش میکنم تحریکشون نکن. هم خودت آروم باش و هم اونا رو آروم نگه دار. بازیشون بده فقط یه کم.

حاجی دیگه عصبی شده بود. من میشنیدم صداش و از پشت موبایل. با تَشَر و خیلی محکم به مرتضی گفت:

«مرتضی، همین الآن زنگ بزن به اون پلیس راهور بگو اون زانتیای گشت نامحسوس سگ مصبشون از این مینی بوس لعنتی دور کنننننن. فقط فورییییی !»

واقعا حس بدی بود. خیلی لحظات سختی بود اون اون لحظه های عملیات. از طرفی هر لحظه ممکن بود یه اتفاقی برای مردم بیفته. چون خیلی خطرناک بودن این تروریست ها.

همونطور که توی ماشین نزدیک هلیکوپتر نشسته بودم، دلم برای فاطمه تنگ بود. نشستم فیلم التماس های زنم و که گروگان گیرا فرستاده بودند به اتاق عملیاتشون توی تهران و اونا هم برای 034 تهران و 034 تهران هم برای من فرستادن، نگاه کردم و هی دلم شکست. هی قلبم تیر کشید.

داشتم همینطور نگاه میکردم به فیلما ، که حدود هفت هشت دقیقه بعدش عاصف باهام ارتباط گرفت و گفت:

- عاکف بهم خبر دادند عطا رو زدند. ظاهرا زدن زیر چشمش و کبود کردند و از ماشین پرتش کردن بیرون. بچه های ما رفتن سوارش کردند و دارن میارنش اول 034 خودمون و بعدش میبرنش درمانگاه تا درمان شه.

عاصف قطع کرد دیدم فیروز فر زنگ زد و جواب دادم:

+ بگو فیروزفر میشنوم.

- سلام عاکف جان. خبر سری و مهم وخیلی فوری برات دارم. لطفا خبرو شنیدی به تهران چیزی نگو فعلا. چون بزار تا مشخص شدن قطعیش بین من و خودت فقط بمونه. همین الان اطلاع پیدا کردیم خانومت توی بیمارستانی توی چابکسر هست. اونجا بستری هست.

+ چیییییییییییییییییییییییییییی.

- آروم باش عاکف جان.

+ از کجا فهمیدین خانوم منه؟ از روی عکسش؟

- نه ... از روی عکس نه!

+ پس چی؟ ببین فیروزفر ضد اطلاعات نباشه ما رَکَب بخوریم؟ حواست هست؟ بعدشم ما داریم اینجا توی چالوس و حوالی رامسر دنبال خانومم میگردیم. خانوم من توی چابکسر بوده؟ اصلا مطمئنی خانوم منه؟

- نه حاجی رکب نیست. خودش گفته همسر عاکف سلیمانی هستم. ظاهرا توی یکی ازخیابونای چابکسر تصادف کرده و راننده ماشین اون و رسونده بیمارستان

+ فیروزفر خوب گوش کن ببین چی میگم. فوری پنج شیش تا از بچه های اطلاعاتی خودت و مسلح بفرست بیمارستانی که میگی خانومم اونجاست. من خیلی زود خودم و می رسونم اونجا. تو هم هرجا هستی خودت و برسون بیمارستان مورد نظر. من تا بیست دقیقه نیم ساعت دیگه هوایی میام اونجام. تموم ورودی و خروجی های بیمارستان و کنترل کنید. کوچیکترین مورد مشکوکی توسط خودت و عواملتون دیده شد، دستگیر کنید. حواستون باشه دارم میام.

بعد این تماس من و مهدی فوری رفتیم سمت هلیکوپتر ... به مهدی گفتم:

+ مهدی جان، من با هلیکوپتر میرم سمت چابکسر. ده پونزده تا از نیروهای ویژه رو برای هر اتفاقی همراه خودم میبرم. تو با این تعدادی که اینجا باقی می مونه منتظر دستور من باش که اگر خانوم من توی بیمارستان چابکسر نبود، شما از اینجا وارد مرحله بعدی میشید. چون ما توی تهران نتونستیم هنوز درز دهنده اطلاعات و پیدا کنیم و از طرفی هم نتونستیم محل نگهداریه خانومم و کشف کنیم. امکان داره حربه باشه موضوع چابکسر برای گیرانداختن من. از طرفی هم امکان داره با این شیوه بخوان ما رو توی چابکسر درگیر کنن و از رامسر متواری بشن و همزمان بچه های ما رو توی تهران درگیر کنند و سرگرم کنند.

- چشم حاجی. خیالت جمع. برو یاعلی

سوار هلیکوپتر شدم و با ده تا از زبده ترین نیروهای ویژه، رفتم سمت چابکسر.

توی مسیر هوایی بودم و ده دقیقه ای از بلند شدنمون گذشته بود که حاج کاظم باهام ارتباط گرفت. به خاطر صدای هلی کوپتر من و حاجی خیلی بلند باهم صحبت میکردیم:

- عاکف جان کجایی؟ خبر خوش داریم واست. خانومت توی چابکسر بوده. فوری برید اونجا !!!

تعجب کردم حاجی چطور فهمید !!! گفتم:

+ سلام. میدونم. میدونم. من الان دارم میرم چابکسر. توی مسیرهوایی هستم و با هلیکوپتر و ده تا از بچه های نیروی مخصوص دارم میرم اون سمت. ظاهرا میگن خانومم تصادف کرده بیمارستانه.

- چی؟؟ صدات نمیاد. بلندتر صحبت کن.

+ میگم حاجی من توی هلیکوپترم. سر و صداش زیاده. صدای من رو داری؟ میگم یکی گفته همسر عاکف سلیمانی هستم. ما داریم میریم سمت چابکسر. توی مسیر هوایی هستم. اونجا که رسیدم و مطمئن شدم شخص مورد نظر خانوم من هست، باهاتون تماس میگیرم تا بچه های تهران دستگیری اتاق عملیات تهران و بعد از تعقیب نامحسوسی که دارید، آغاز کنند. صدای من و داری حاجی؟

- نمیدونم چی میگی. صدات مفهوم نیست زیاد. عاکف ما اینجا ده دقیقه یک ربع دیگه بیشتر فرصت نداریم. چون دوربین های شهری تا یه جایی میتونه به کمکون بیاد. لطفا عجله کن. اون ماشین ظاهرا نمیخواد بره آشیانشون. چون میخواد شناسایی نشه و ما به اتاق هدایت عملیاتشون نرسیم. باید ما اینجا حمله رو شروع کنیم. از وقتی تو رفتی تا حالا نماینده شورای عالی امنیت ملی هم هنوز اینجاست. کنار ما هستن و دارن عملیات و پیگیری میکنن. ایشونم تحت فشار هستند. چون ماهواره باید طی روزهای آینده فورا پرتاب بشه و قطعه برسه به سکوی پرتاب و برای تست های نهایی. مسئولین سیاسی و رده بالای حکومتی و دولتی همه از نزدیک قرار هست حضور داشته باشن موقع پرتاب. هیچ کسی نمیدونه چه اتفاقی افتاده. ما نگرانیم پی ان دی رو نتونیم گیر بیاریم.

+ حاجی می فهمم. صدای من و داری؟؟ میفهمم. همونقدر که جون خانمم برای من مهم هست، اون پی ان دی و آبروی کشورمم برای من مهم هست.

- نشنیدم. صدات و خوب ندارم. اگه صدای من و داری ببین چی میگم. عاکف جان به محض رسیدن و تاییدشدن اون شخص مورد نظر، که مدعی هست همسر توعه، بهم خبرش و بده. چون من میخوام دستور مستقر شدن نیروها رو توی محل مورد نظر بدم برای حمله به آشیانه ی دشمن بدم. عاصف بین حرفامون خبر داده الان که تحویل گیرنده ها رسیدن آشیانشون. خبر خوبیه ان شاءالله.

+ چشم. بهتون خبر میدم. من همه تلاشم و میکنم. یاعلی.

- موفق باشی.

اما چابکسر ...

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۷/۱۱/۲۹
  • ۶۷۵ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۰)

نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانستان
آخرین نظرات