مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مستند داستانی امنیتی عاکف» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بلند شدم رفتم سمت عطا و با اون دستم که سالم بود، یقش رو گرفتم و گفتم:

+ ببین جاسوس، داری حوصلم و سر میبری. من سگ بشم نگاه نمیکنم کی هستی و چه موقعیتی داری.من خیلی آرومم، اما روی تو نمیتونم آروم باشم. چون جزء نون خورهای این انقلاب بودی و خیانت کردی. منم دشمن دشمنان این انقلابم. حالا میخواد زنم باشه، میخواد بچم باشه، میخواد برادرم باشه، میخواد رییسم باشه ، میخواد فلان وزیر و فلان قاضی و وکیل باشه یا یه آشغالی مثل تو باشه که بوی لجنش کل ایران رو گرفته. پس سعی نکن که عصبیم کنی. وقتی ازت میپرسم مثل آدم جواب میدی، وگرنه...

سکوت کردم یه چند ثانیه و بعدش به گونی کنار میز نگاه کردم... عطا هم نگاه کرد به اونجایی که من نگاه میکردم. معلوم بود ترسیده و فهمیده من جدی هستم.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۹۲ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

رفتم پایین و پشت درب ایستادم. تاریکِ تاریک بود.

شک نداشتم که این عطا یک روز و دو روز نبود که جاسوس بود. اون حداقل چندماهی رو آموزش دید. همینطور که داشتم با خودم توی تاریکی پشت در اتاق که زیر زمین بود و عطا توش بازداشت بود فکر میکردم، به ذهنم اومد که عطا رو باید از لحاظ روانی میریختمش به هم از همون اول. قطعا آموزش های ضدبازجویی دیده بود.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۷۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

به داریوش گفتم:

+ اینا رو کی بهت گفت؟

- اون مرده. زنه هم تا حدودی همین چیزا رو میگفت. بعد بهم گفتند که میخوای یک جا، دویست میلیون پول گیرت بیاد؟

+ تو چی گفتی؟

- بهشون گفتم کی هست بدش بیاد.

+ چی میخواستند ازت؟

  • ۱ نظر
  • ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۸۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

من و عاصف رفتیم با آسانسور روی پشت بوم. رفتیم آخرِ آخرِ آخر ایستادیم. از بالا نگاه کردم دیدم روبروی ساختمون امن ما دارن یه ساختمون میسازن و چندتا کارگر هست اونجا. به عاصف عبدالزهرا گفتم:

+ اینا از کی تا حالا دارن اینجا کار میکنن؟

- اطلاعی ندارم.

+ بی سیم داری؟ آوردی همرات؟

- آره.

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۲۳ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

حدود شیش هفت دقیقه بعد رسیدیم به 050 برای بازجوبی.

در پارکینگ رو باز کردن و با ماشین رفتیم داخل پارکینگ. فوری پیاده شدم و رفتم بالا و رسیدم طبقه اول.

دیدم عاصف عبدالزهراء و خانم ارجمند و بهزاد و سیدرضا و مرتضی و... توی طبقه اول هستند.

وارد که شدم پرسیدم:

+ متهم ها کجان که شما اینجایید.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۶۳ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

رییسمون گفت:

- مطلبی که مهم بود و اول باید میگفتم ولی دوم یعنی الان میخوام بگم اینه. . اونم اینکه بیا بگیر. بیا این برگه رو بگیر و بخون.

رفتم برگه رو گرفتم و دیدم یه برگه هست با مهر و آرم نهاد امنیتی ما.

برگشتم دوباره روی مبل نشستم و متنی که روی کاغذ تایپ شده بود و توی دلم خوندم.

متنش و براتون می نویسم:

  • ۰ نظر
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۱۵ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات