بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بلند شدم رفتم سمت عطا و با اون دستم که سالم بود، یقش رو گرفتم و گفتم:
+ ببین جاسوس، داری حوصلم و سر میبری. من سگ بشم نگاه نمیکنم کی هستی و چه موقعیتی داری.من خیلی آرومم، اما روی تو نمیتونم آروم باشم. چون جزء نون خورهای این انقلاب بودی و خیانت کردی. منم دشمن دشمنان این انقلابم. حالا میخواد زنم باشه، میخواد بچم باشه، میخواد برادرم باشه، میخواد رییسم باشه ، میخواد فلان وزیر و فلان قاضی و وکیل باشه یا یه آشغالی مثل تو باشه که بوی لجنش کل ایران رو گرفته. پس سعی نکن که عصبیم کنی. وقتی ازت میپرسم مثل آدم جواب میدی، وگرنه...
سکوت کردم یه چند ثانیه و بعدش به گونی کنار میز نگاه کردم... عطا هم نگاه کرد به اونجایی که من نگاه میکردم. معلوم بود ترسیده و فهمیده من جدی هستم.
- ۰ نظر
- ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰