مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

مستند داستانی امنیتی عاکف - سری دوم - قسمت 69

چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۰

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

من و عاصف رفتیم با آسانسور روی پشت بوم. رفتیم آخرِ آخرِ آخر ایستادیم. از بالا نگاه کردم دیدم روبروی ساختمون امن ما دارن یه ساختمون میسازن و چندتا کارگر هست اونجا. به عاصف عبدالزهرا گفتم:

+ اینا از کی تا حالا دارن اینجا کار میکنن؟

- اطلاعی ندارم.

+ بی سیم داری؟ آوردی همرات؟

- آره.


فهرست - قسمت قبل


بی سیم و از زیر پیرهنش بیرون آورد و داد بهم.

بیسیم زدم:

+ عاکف- - - - مرتضی.

- آقا عاکف به گوشم.

+ یه بررسی کنید با بچه های تیم 256 منطقه 30 که مستقر هستند در حوالی جیم، ببینند این کارگرای رو بروی ساختمون از کی تا حالا دارن اینجا کار میکنن. ضمنا تایید هویتشون رو میخوام. نهایتا تا نیم ساعت دیگه. مورد بعدی اینکه، وضعیتِ الان رو برای تمامی افراد در ساختمون خودمون همین حالا، در حالت قرمز اعلام کن و خبرشون کن. تمام.

- چشم.

بی سیم زدم بعدش به بهزاد و سیدرضا.

+ عاکف - - - - بهزاد. عاکف - بهزاد- - - - - - - - - - - عاکف- - - - - - - بهزاد- - - - صدای من رو دارید؟؟

+ عاکف- - - - - سیدرضا. صدای من رو هر کدومتون دارید جواب بدید.

- حاج عاکف سلام. بگوشم. بفرمایید.

+ زحمت بکشید گشتاتون رو از وضعیت حساس به وضعیت فوق العاده و حیاطی ارتقا بدید. بخصوص اطراف ساختمون خودمون رو. ضمنا بی سیماتونم اگر زحمتی نیست براتون و‌ بچه هاتون سقط نمیشن زودتر جواب بدید. خوشم نمیاد سه چهار بار یکی رو پِیج کنم.

- چشم حاج آقا. ان شاءالله خیره.؟

+ ان شاءالله تعالی. امیدوارم. یاعلی

روم رو کردم سمت عاصف و دیدم داره نگام میکنه. گفت:

- چیزی شده داداش.

+ نمیدونم هنوز. منتهی یه چیزی بدجور داره اذیتم میکنه. احساس میکنم بعد دستگیری عطا، ما و یه تیم مخفی که پشت عطا هست و قایم شده، شاید هنوز با هم رو در رو و پنجه در پنجه نشدیم. اونا احتمالا تیم سایه عطا باید باشن. البته بعید میدونم. چون بعد دستگیری عطا، با حفاظت و رد گم کنی اینا رو آوردید از خیلی جاها. از شیوه های رد گم کنی هم که استفاده کردید برای همین بعید میدونم به ما دسترسی داشته باشند. اما خب همه چیز احتمال داره.

- خوشم میاد که پیش بینی همه چیز رو میکنی.

+ شاید اسمش باشه پیش بینی. بگذریم.

- خب چیکارم داشتی.

+ آها. داشت یادم میرفت. ببین من شیوا رو بازجویی کردم. طبق معمول اونم مثل همه متهم ها جلسه اول زیاد پا نمیده. اما خب من درستش میکنم. فقط یه مطلبی اونم اینکه هر سه تا متهم رو بیارید داخل یه طبقه قرار بدید. توی سه تا اتاق جدا از هم. موقع رفت و آمد به داخل واحد هم دستبند و پابند و چشم بند هم بهشون بزنید. میخوام به شیوا و عطا سخت بگیرید. داریوش دوتا چک بخوره شماره شناسنامه همسایه های فک و فامیلشم میگه. به این زیاد سخت نگیرید. بیاریدشون یه طبقه بالاتر خودتون. همشون همونجا بمونن. نمیخواد جداگانه بمونن توی هر طبقه. فقط موقع بازجویی میگم که یکی یکی بیاریدشون توی یه طبقه ، که همونجا بازجویی بشن و دوباره برگردن توی اتاقای خودشون. اینطور کنترلشون هم بهتره. اتاقا رو شنود کار بزارید و دوربین بزارید. منتهی دوربین های ریز و غیر دسترس.

- باشه ولی دلیل این همه حساسیت و عوض بدل کردن و شاید تا حدودی بفهمم ولی حساسیتت خیلی عجیبه.

+ بعدا میفهمی چرا وسط پرونده همه چیز و تغییر میدم. خب من برم سراغ آقا داریوش. بریم پایین.

رفتیم پایین و منم رفتم مستقیم اتاق داریوش.

وقتی رسیدم اتاق داریوش دیدم چشم بند بهش زدن توی اتاق. تا من رو نبینه اولش.

رفتم بالای سرش و دیدم بدجور میلرزه از ترس. چون فهمید یکی رفت توی اتاقش. آروم دستم و بردم سمت چشم بندش و نوک چشم بندش و گرفتم. چون کشی بود یه کم کشیدم عقب . بالای سرش با اخم و یک هیبت خاصی ایستادم. آروم چشماش و داد بالا و وقتی من و دید خدا میدونه یه سکسکه وحشتناکی کرد که من گفتم الان بالا میاره از ترس و هرچی خورد میریزه تنم. یه لبخند بهش زدم و گفتم:

+ سلام. چطوری همسایه. خوبی؟

- سَ سَ سَسَ. سسسللاامممم

+ چی شده؟ چرا تِتِه پِتِه میکنی؟

فقط وحشت زده نگام کرد و سکوت کرد. همونطور روی تخت نشسته بود وحشت زده گفت:

- آقا من غلط کردم. من گه خوردم. من سگتم. من بدبخت هستم. با من کاری نداشته باش. جونِ مادرت با من کار نداشت باش. معصومه بارداره بزار من برم.

وقتی گفت معصومه (خانمش) بارداره خدا میدونه چقدر ناراحت شدم. گفتم:

+ احمق، تو داشتی پدر میشدی، بعد دنبال لقمه حروم بودی واسه بچت. خب چرا؟ تو نون و نمک ما رو خورده بودی. بهمون این طور ضربه زدی؟

- آقای سلیمانی، جون عزیزت من رو ببخش...

+ ببین داریوش. بزار راحت حرف بزنیم باهم دیگه. باشه؟؟

- چَ. چَ. چشم آقا. باشه.

+ چرا انقدر لکنت داری. کاریت ندارم که.

چشم بندش و باز کردم و گفتم:

+ ببین، دوست داری بری زودتر پیش معصومه یا نه؟

- آره آقا.

+ خب پس حالا شد.

- آقا، من نوکرتم. هرچی بگی انجام میدم. فقط بزار زودتر برم پیش معصومه.

بهش گفتم:

+ چایی نخورده پسرخاله نشو. زودتر نمیتونی بری. زودتر موقعی میشه که مثل آدم همکاری کنی. وگرنه رنگ روشنایی هوا رو هم نمیزارم ببینید تو و اون جاسوسای کثیف. الانم بلند شو بیا پشت میز بشینیم و روبروی هم باهم گپ بزنیم.

بلند شد و با همون دست بند و پا بند اومد پشت میز و روبروی من برای بازجویی نشست.

بهش گفتم:

+ خب، حالا بهم بگو ببینم چی شد توی دام اینا افتادی. قصه از کجا شروع شد. تو کجا و تیم جاسوسی تروریستی آمریکا و اسراییل کجا؟

- یا ابالفضل العباس. آقا جاسوسی کدومه؟ تروریستی کدومه؟ آمریکا و اسراییل من نمیدونم کجاست. به خدا من تا امام زاده و مسجد هم به زور میرم. ده سال قبل رفتم مشهد. آمریکا و اسراییل نرفتم هنوز. مرگ بر اسراییل آقا. مرگ بر آمریکا. آقا ایران رو عشقه.

+ میشه خفه شی لطفا.

- چشم آقا.

+ ببین داریوش، بخوای زر بزنی، یعنی زر مفت بزنی، چرت و پرت تحویل من بدی، به روح پدر شهیدم قسم دارم میخورم کاری میکنم تا فردا صبح اینجا صدای سگ بدی. من بدم میاد یکی بخواد وقت من رو بیخود بگیره.

- آقا بخدا من مقصر نبودم...

+ ببین اولا خفه شو. باشه؟

- چشم آقا.

+ آفرین.

- آقا باور کن من نمیخواستم این کار رو انجام بدم...

+ ببین دوباره میگم. لطفا اولا خفه شو. دوما، من سوال میپرسم و تو جواب میدی. از این لحظه به بعد، فقط میخوام بهم بگی از کجا شروع شد و چطور شد که اینطور شد و کار به اینجا رسید... میخوام انقدر قشنگ بگی همه چیز رو و اینکه شرح بدی، که خودم کیف کنم از تعریفت... چیزی اضافه بشنوم، به خدایی که جان همه ما در دست اونه، کاری میکنم و جوری میزنمت که بری و با برف سال دیگه بیای پایین. پس مثل آدم همه چیز رو بگو... من تا این پرونده رو جمع نکنم نمیزارم زنت و ببینی. بی رحم نیستم. خیلی هم مهربونم. اما میخوام بهت اولتیماتوم بدم که حواست باشه.
حالا میخواد یکسال طول بکشه و یا میخواد یک هفته. پس شروع کن. بسم الله. میشنوم. بگو از کجا شروع شد.

- بگم آقا ؟

+ لااله الاالله.

- آقا عصبی نشو. چشم میگم. راستش آقا، من یه روزی دم در خونه بودم و بیکار ایستاده بودم داشتم به فوتبال بچه های کوچه نگاه میکردم. دیدم یه آقا و خانمی با ماشین شاسی بلند که نمیدونم اسمش چی بود اومدن.

اومدن جلوی خونه ترمز زدن و همونطور که توی ماشین نشسته بودن، راننده شیشه رو داد پایین و گفت داریوش تو هستی؟ منم گفتم چطور؟ گفت هستی یا نه؟ گفتم فرض کن هستم. حالا حرفت رو بزن... بعد یارو از ماشین پیاده شد...

+ اون زن و مرد کی بودن. ببینیشون الان میشناسی؟

- آره آقا

+ کی بود؟؟ اسمش و مشخصاتش چی بود؟

- چندباری که دیدم، زنه اسمش فکر کنم شیدا... شیوا... یا شیما، بود، مرده هم اسمش آرمین، یا رامین، یا رامتین. یه همچین چیزایی بود فکر کنم. چون من زیاد ندیدمشون و اسمشونم زیاد تکرار نمیکردن.

(خب شیوا رو دستگیر کرده بودیم و اون پسره هم که کشته شده بود. برای همین چیزی بهش نگفتم که الان شیوا هم اینجاست توی همین ساختمون)

گفتم:

+ خب بعدش

- پیاده شد و بهم گفت که ما از شرکت (...) میایم. قبلا درخواست کار داده بودی؟ منم گفتم آره. ولی اون شرکت نه. اوناهم گفتند که اسم شرکت عوض شده.

فوری دستم و آوردم بالا و از دوربین اشاره زدم به عاصف که بیاد توی اتاق. چند دقیقه بعد عاصف اومد و‌ در زد. چشم بند داریوش و زدم که عاصف و نبینه. درب رو باز کردم و‌ عاصف اومد داخل اتاق بازجویی. بهش گفتم:

+ یه زحمت بکش برو پایین و همین الان شرکت کاریابی (...) در چالوس رو بررسی کن. تموم افرادش رو‌ از طریق فیروزفر توی چالوس پیگیری کن و شمارهاشون رو با مجوز قضایی رهگیری کنید و تماس و پیامای مشکوک رو بررسی کنید. چون شیوا و آرمین اونجا آدم داشتن. بعد از شناسایی و مطمئن شدن به فیروزفر بگید برن دستگیر کنن و فوری بیارنشون تهران. بیسیمتم بزار اینجا، کاری باهات داشتم دو ساعت نیای بالا. عاصف رفت و منم رفتم سراغ داریوش.

رفتم نشستم و بهش گفتم:

+ خب، اِدامش رو بگو. بهت دیگه چی گفتند؟

- راستش آقا بعدش بهم گفتند که فردا ساعت 10 صبح همدیگر رو باید ببینیم.

+ تو هم رفتی؟

- بله، منم پذیرفتم و همدیگر رو فرداش دیدیم. وقتی که همدیگر رو دیدیم سر حرف باز شد و بهم گفتن که ما کارمون خیلی خاص هست با تو. میخوایم یه کم بازی کنیم در واقع. بازی میکنیم و پول میگیریم. هم ما و هم تو.

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۷/۱۲/۱۵
  • ۶۹۱ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۰)

نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانستان
آخرین نظرات