مستند داستانی امنیتی عاکف - سری دوم - قسمت 72
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بلند شدم رفتم سمت عطا و با اون دستم که سالم بود، یقش رو گرفتم و گفتم:
+ ببین جاسوس، داری حوصلم و سر میبری. من سگ بشم نگاه نمیکنم کی هستی و چه موقعیتی داری.من خیلی آرومم، اما روی تو نمیتونم آروم باشم. چون جزء نون خورهای این انقلاب بودی و خیانت کردی. منم دشمن دشمنان این انقلابم. حالا میخواد زنم باشه، میخواد بچم باشه، میخواد برادرم باشه، میخواد رییسم باشه ، میخواد فلان وزیر و فلان قاضی و وکیل باشه یا یه آشغالی مثل تو باشه که بوی لجنش کل ایران رو گرفته. پس سعی نکن که عصبیم کنی. وقتی ازت میپرسم مثل آدم جواب میدی، وگرنه...
سکوت کردم یه چند ثانیه و بعدش به گونی کنار میز نگاه کردم... عطا هم نگاه کرد به اونجایی که من نگاه میکردم. معلوم بود ترسیده و فهمیده من جدی هستم.
بلند شدم رفتم سمت عطا و با اون دستم که سالم بود، یقش رو گرفتم و گفتم:
+ ببین جاسوس، داری حوصلم و سر میبری. من سگ بشم نگاه نمیکنم کی هستی و چه موقعیتی داری.من خیلی آرومم، اما روی تو نمیتونم آروم باشم. چون جزء نون خورهای این انقلاب بودی و خیانت کردی. منم دشمن دشمنان این انقلابم. حالا میخواد زنم باشه، میخواد بچم باشه، میخواد برادرم باشه، میخواد رییسم باشه ، میخواد فلان وزیر و فلان قاضی و وکیل باشه یا یه آشغالی مثل تو باشه که بوی لجنش کل ایران رو گرفته. پس سعی نکن که عصبیم کنی. وقتی ازت میپرسم مثل آدم جواب میدی، وگرنه...
سکوت کردم یه چند ثانیه و بعدش به گونی کنار میز نگاه کردم... عطا هم نگاه کرد به اونجایی که من نگاه میکردم. معلوم بود ترسیده و فهمیده من جدی هستم.
بهش گفتم:
+ تو می دونی من یه کاری رو بخوام بکنم میکنم. پس حرف بزن. وگرنه بر ضررت هست. سرت رو میکنم توی این گونی، تا سه روز هوا به زور بهت برسه. اما این روش ها قطعا روش من نیست. روش همکارامونم نیست. من بلدم تو رو به حرف بیارم. پس حوصلم رو سر نبر.
یقش رو ول کردم و رفتم نشستم روی صندلیم. بهش گفتم:
+ شروع کن. می شنوم...
مکث کرد و بعد از چند ثانیه گفت:
- راستش، اولین بار از طرف شرکت یو اس ژاکوپ بهم درخواست همکاری دادند.
+ چطوری؟
- از طریق یه ایمیل.
+ بعدش.
- ایمیل رو بررسی کردم و جواب ندادم.
+ چرا؟
- چون از این پیشنهادات زیاده برای نخبه ها...
+ اولین بار چه شخصی بهت ایمیل زد. چه اسمی داشت...
- شخصی به نام برایان.
+ تو جک اندرسون یا همون تامی برایان و میشناختی؟
- اولین ایمیل رو اون زده بود. چون رییس اون شرکت خارجی بود وسوسم کرد.
+ خب بعدش...
- بعدش اینکه قرار شد من باهاشون همکاری کنم.
+ همکاری در چه زمینه ای؟
- همکاری فقط در حد مشاوره به شرکتشون.
+ چطوری پیدات کردند؟
- از روی مقالاتم.
+ خب چطور انقدر همکاری کردید باهم که تا اینجا پیش رفتید؟ تو که میگی قرار شد در حد مشاوره باشه. پس این اتفاقات از کجا اومده؟
- قرار شده بود به خاطر مشاوره بهم پول بدن. من گفتم پول نمیخوام... به جای پول دارو های زنم و که فقط توی آلمان بود و ایران نمیتونست بیاره اونا رو به خاطر فشار آمریکا به آلمان، چون تحریم بودیم، گفتم از اونجا بگیرن و بیارن ترکیه... بعد گفتم یا من میرم میگیرم ازشون و یا اونا برام بفرستند داروهای خانومم رو. چون تامی برایان همش میگفت یه شرکتی هم دارن توی آلمان فعالیت میکنه.
+ عطا گند زدی... بدجورم گند زدی.
- من مثل تو نیستم. من ترسو هستم. تو آرمان داری. اعتقاد داری. تو حاضری به خاطر کشورت از زن و زندگیتم بگذری. تو بخاطر شهادتت حاضری از همه چیز بگذری. من نمیتونم مثل تو باشم... اون تو هستی که میری سه ماه توی بیابون و ریگ زار و کوه. من نمیتونم. آره من نمیتونم مثل تو و دیگران باشم. ولم کنننننننن. ولم کن لعنتی بزار بمیرم به درد خودددددم.
+ ببند دهنت رو عطا. تو یه روزی انقلابی بودی. پس کجا رفت اون همه آرمان و اعتقاداتت؟ کجا رفت اون همه دغدغت. عاصف بد جور شاکیه ازت. اصرار داشت خودش بازجوییت کنه. اون تو رو بیچاره میکنه. ولی من نگذاشتم. اون ده برابر من بدتره.
- عاکف، نزار دست عاصف بیفتم. بخدا من نمیتونستم. زنم رو دوست داشتم.
+ خب مگه ماها نداریم. مگه من زن ندارم. مگه من زندگی ندارم... مگه این همه همکارات زن و زندگی و خانواده ندارن، هزار برابر تو هم مشکل دارن. اما به کشورشون خیانت نکردن... همون مجیدی مادر مرده رو که تیر زدید به گردنش، اون روز، روز عقدش بود. می تونست بگه نمیرم. سیستم امنیتی کشور هم اجازه نداشت بهش چپ نگاه کنه. چون میتونست بگه نمیبرم. ما هم مجبور بودیم جلوی دشمن دست از پا دراز تر بازی رو واگذار کنیم و دستامون رو ببریم بالا. اما شرف داشت رفت. خودش گفت من میرم. ما اصراری نکردیم. مقامات بالاتر بهش گفتن میتونی نری. ما یه فکر دیگه ای میکنیم. دِ حرف بزن لعنتی...
- چی بگم دیگه. ولم کن تو رو خدا خسته ام. یکی دو روز هست از ترس تو نخوابیدم.
+ چرا خواستید مجیدی بیاد پی ان دی رو بده؟ برنامه تو بود؟ یا شمسیان؟ سکوت کرد و جوابی نداد.
گفتم:
+ باشه جواب نده. ولی من میگم چرا. آقای عطا خان تو دیدی بعد اینکه اون روز از عملیات ترکیه برگشتم و بهت گِرا دادم که اخبار امنیتی و سری مربوط به سکوی پرتاب داره بیرون درز میکنه، ترسیدی و پیش خودت گفتی بزار مجیدی رو بندازم جلو و بگم یه خرده مشکوکه و ذهن عاکف و با این درگیر کنم. بعدشم دیدی ضدجاسوسی ایران چیزی نتونست از مجیدی گیر بیاره و بچه مردم سالمه سالم هست و هیچ مشکل امنیتی نداره، پیش خودت گفتی به کشتنش بدم. هان؟ آره؟ جناب لجن آره؟ قاتل آره؟ درست میگم یا نه؟
عطا کلافه شده بود... با التماس گفت:
- بس کن امروز... نمیتونم جواب بدم.
+ چی؟ چی گفتی؟ نشنیدم دوباره بگو. نمیتونی. باشه. ولی من کاری میکنم بتونی.
بلند شدم برم سمت گونی تا کلش رو بکنم توش یه خرده به نفس نفس بیفته دیدم میگه:
- خواهش میکنم. بیخیال شووووو... تو رو روح پدرت بی خیال شو.
+ پس حرف بزن آدمِ بزدل. من نمیدونم اسراییل و آمریکا چی بهتون آموزش میدن که انقدر ترسویید. برگردیم سر اصل مطلب. جدای مشاوره دیگه ازت چی خواستن؟
- اوایلش در حد مشاوره بود. کم کم جلوتر رفتیم یه سری بحث ها و اطلاعات و ازم خواستن. بهم قول داده بودن بهترین بورسیه دانشگاه آمریکا رو بهم بدن. قول دادن بیشترین پول و در ازای این اطلاعات و مشاوره بهم بدن. جدای اون پول ها و تسهیلات، داروی خانومم رو هم برام ارسال کنن.
+ اگه قرار شده بود بهت بورسیه بدن چرا نرفتی؟
- قرار بود یک ماه پیش برم. ولی خود تامی برایان بهم ایمیل زد فعلا بمون ایران و صبر کن.
+ حتما دلیلشم این بود که بمونی و آخرین ضربه علمی و امنیتی رو به کشور بزنی و بعدش بری؟
- تو که همه چیز و می دونی. آره اون دقیقا همین رو گفت. من بعد از کشته شدن خسرو جمشیدی توی ترکیه فهمیدم توی بد باتلاقی قرار گرفتم و دارم بازی میخورم. دیگه مجبور شدم تا تهش برم.
بلند شدم و محکم زدم روی میز و گفتم:
ادامه دارد ...
کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری وشکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.
- تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
- اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
- سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat