مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مستند داستانی امنیتی عاکف» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

اما چابکسر ...

200 متر قبل از بیمارستانی که میگفتند یکی اونجا بستری هست، و میگه خانوم فلانی هستم، یه زمین حدودا 500 متری بود که خالی بود. به خلبان هلیکوپتر گفتم همونجا فرود بیاد و بشینه. وقتی نشست و از هلیکوپتر پیاده شدیم، به فیروزفر زنگ زدم که ما نزدیکتیم و ازش خواستم دو سه تا از ماشینا رو بفرسته تا بچه های رهایی گروگان و واکنش سریع و فورا بیاره تا بیمارستان. چون لباس مشکی و نقاب داشتن، و باید تا اونجا دو میگرفتن، باعث رعب و وحشت مردم میشد. حدود سه چهار دقیقه بعد سه تا از ماشینای امنیتی اومدن و مارو رسوندن تا داخل حیاط بیمارستان.

  • ۷۱۱ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

منتظر خبر تهران بودم. نمیدونم چرا بچه های میدان عملیات در تهران به حاجی خبر دقیق نمیدادن که تا کجا پیش رفتن. شاید صلاح حاجی تا اون ثانیه این بود که خبرای اون لحظه رو بهم منتقل نکنه. از طرفی، دشمن هم فهمیده بود که تیم عملیاتی امنیتیِ ما دنبالشون هست و دارن رصد میشن. وقتی فهمیدن دارن رصد میشن هشدار دادند به حاج کاظم دست از تعقیب بردارن.

حاجی بهم زنگ زد:

- عاکف کجایی؟

+ نزدیک هلیکوپترم. توی ماشین نشستم و منتظرم اونا رو یا دستگیر کنید یا آدرس محل تحویل گرفتن فاطمه رو، بهمون بدن. حالا که پی ان دی رو گرفتن آدرس و چرا نمیدن؟

- نمیدونم چرا تماس نگرفتن.

  • ۷۰۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

حاجی تلفن و گرفت و گذاشت روی آیفون و گفت:

« کاظم هستم بگو. »

طبق معمول، و طبق دفعات قبل که باهامون تماس داشتند، صدای یه زن بود که گفت:

«بهتون توصیه کردم با من بازی نکنید.»

همزمان که حاجی داشت حرف میزد، بهش اشاره زدم طولش بده. باهاش حرف بزن همینطور تا بتونیم نقطه تماس و پیدا کنیم. ارجمند هر چند ثانیه دستش و میبرد بالا و آروم میاورد پایین و به حاجی میگفت داریم نزدیک میشیم. بیشتر زمان بگیرید و باهاش حرف بزنید.

  • ۶۵۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

حاجی بهش گفت:

«جناب رضوی عزیز. برادر محترم. همکار محترم. وضعیت کشور به تصمیم امروز و این لحظه و این ثانیه ی ما بستگی داره.. وقتی میگم ما، یعنی من و شما و امثال من و شما. چرا جوری میگید انقلاب- انقلاب ، که انگار انقلاب فقط متعلق به شماست و ما نمیفهمیم. ما اگر درست تصمیم بگیریم..»

رضوی اومد وسط حرف حاجی و به حاجی گفت:

«شما اصلا میدونی اونا کی هستند؟ پی ان دی رو برای چی میخوان؟»

  • ۶۹۱ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

مرتضی با بی سیم و اسلحه رفت پایین ولی درو باز نکرد. از دریچه کوچیکی که روی درب داشت، و مثل درهای بازداشتگاه ها می موند، جوابشون و داد و بررسی کرد.بعدش بی سیم زد بالا به من:

- حاج عاکف - مرتضی

+ بگو مرتضی میشنوم

  • ۶۸۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

فیلم و که از تهران بچه ها واسم فرستادند، فایل و باز کردم و پلی کردم. دیدم اینبار چسب و از دهن فاطمه برداشتن ... اما دستش و همونطور از پشت بسته بودن باز نکردن، همونطور مونده بود. فاطمه رو جلوی دوربین نشوندن روی یه صندلی و سر و صورتش زخمی بود و داشت حرف میزد.

توی این فایل تصویری که تروریستا از مازندران فرستادند تهران و تهران فرستاد 034 و بچه هامون برای من فرستادند.

  • ۷۶۰ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات