مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان امنیتی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت چهل

رفتم دفترم ، قرآن و از روی میز برداشتم و یه چندخط قرآن خوندم. مسئول دفترم اومد در زد وارد شد و  چندتا جلسه و دیدار و بهم یادآوری کرد.

گفت:

_جلسه با سران اهل سنت سیستان و بلوچستان تا نیم ساعت دیگه یعنی

  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۸۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و نهم

دو روز بعد... شنبه

حوالی ساعت یازده و ربع بود دیدم متی والوک از در هتل اومد بیرون. بلافاصله به راننده گفتم حواست باشه اگر سوار ماشین میشه گمش نکنیم.

به سه تا از نیروهای پیاده که یکیشون خانم بود آماده باش دادم جهت تعقیب و گریز و فیلم برداری با دوربینهای ریز و حرفه ای در صورت پیاده روی سوژه.

  • ۱ نظر
  • ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۶۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و هشتم

نشستم طراحی کردم که باید برقای هتل و قطع کنیم. یا برق اون منطقه رو. اونم برای زمانی که متی والوک از هتل میره بیرون. باید بچه هامون بعد از قطع شدن برق هتل فورا دست به کار می شدند و میرفتن توی اتاق والوک و تجهیزات امنیتی خودشون، از دوربین و شنود و .... هر چی که لازم بود و کار میزاشتن. از یه طرفی هم هتل برق اضطراری داشت. باید یه فکر اساسی میکردم.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۱۰۱ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و هفتم

بهزاد که من و دید، هم خوشحال شد و هم تعجب کرد. گفت : «حاجی چی شد اینجایی!!!!؟؟؟؟»

+شده دیگه. بگذریم مهم نیست!! بگو چه خبر؟

  • ۰ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۴۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و ششم

بهش گفتم: « بهزاد حواست باشه گُمِش نمیکنی. اگر گمش کردی برو خودت و برای همیشه از جلوی چشم من و تشکیلات گم و گور کن. میری بهشت زهرا، اصلا نه بهشت زهرا هم واست زیادیه، میری سمت بیابونای قم، نه اونجاهم زیادیه، میری سمت بیابونای مشهد و قوچان خودت و دفن میکنی. »

  • ۰ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۵۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و پنجم

بعد از یک ربع بهزاد پیام داد هستم سر تقاطع سوم.

فوری بی سیم زدم به علی اکبر:

+ دویست و پنجاه____

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۰۱ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات