مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان امنیتی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و چهارم

فرودگاه مهرآباد تهران آوریل 2017

ساعت09:30 دقیقه صبح بود. از بچه های ضدجاسوسی خبر رسید سوژه وارد کشور شده. بلافاصله رفتم وضو گرفتم و دو رکعت نماز استغاثه خوندم. از حضرت زهرا خواستم کمکم کنه.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۸۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و سوم

فورا با تیم تحویل و خروج خودم ارتباط گرفتم تلفنی و گفتم که بیان خونه امن. سر راشون هم یه سری وسیله های مورد نیاز واسم تهیه کنند تا دستم و پانسمان کنم. اومدن بهشون گفتم که بلیط برگشتم و آماده کنند. خداروشکر تا شبش بلیط آماده شد و ساعت حدود سه صبح به سمت ایران پرواز داشتم.

✅ ایران.......

  • ۰ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۰۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و دوم

منم که عینکم مجهز به یک دوربین ریز و حساس امنیتی بود، متی والوک و زیر نظر گرفتم. همزمان فیلمش میرفت روی لب تاپم که توی خونه امن جاسازیش کرده بودم. بعد از چند دیقه یه شخصی اومد کنار والوک توی لابی هتل نشست. فورا دوربین کیفم و فعال کردم. دوربین ریزی که روی قفل کیفم فعال بود ازش فیلم میگرفت. من طبقه بالای لابی هتل بودم. کنار نرده ی آهنی که داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۰۲ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و یکم

نیاز به یک نیروی زُبده برای عملیات برون مرزی و رهگیری توی خاک اروپا داشتم.

از همه اطمینانی تر و کسی که واقعا چریک بود و توی آب نمک خوابونده بودمش و نیروی زُبده ای هم بود کسی نبود جز همون بهزاد. سریعا پِیجِش کردم و اومد اتاقم.

بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:

  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۵۰۸ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سیُم 30

اومدن دفترم و نشستیم.

شروع کردم:

بسم الله الرحمن الرحیم.

+سیدرضاجان بهم بگو توی این یکی دو روزی که اونور بودم من، چی کار کردی؟

  • ۰ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۲۴ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و نهم

یه چیزی به ذهنم رسید.

به داخل خاک ایران پیام فرستادم:

110_101 : غذا روی اجاق هست؟ میخوام وقتی اومدم با کباب بزنم.( 110 من بودم و این کد یا همون متنی که فرستادم یعنی من دارم میام ایران.)

  • ۰ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۷۶ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات