مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان امنیتی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بعد از دستگیری و بسته شدن موضوع تیم های جاسوسی و تروریستی در پرونده مربوط به ترور دانشمندان و بنای دشمن بر اینکه در مراکز علمی و هسته ای و صنعتی و نظامی کشور رخنه و نفوذ کنه، یه چند وقت تحت فشار روانی و مشغولیت های شدید ذهنی بودم. بخاطر تروری که علیه من صورت گرفت، و بخاطر دائم توی سفرهای خارجی و داخلی بودن و گاهی استرس های عملیاتی و بی خوابی های مفرط و درگیری در عراق و سوریه و... شدیدا اعصابم به هم ریخته بود.. از طرفی مشکلات شخصی و زندگیم و...!!

  • ۱۳۱۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف که قبلا منتشرش کردم، [مقدمه] و [فهرست] این رو میتونید مشاهده کنید وارد سری دوم شد!

  • ۵۰۳ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

همین دیشب بود که عقربه‌های ساعت حدود 3 رو نشون میدادن!

مثل همیشه یکی از موقعیت‌هایی که وامیستادم، کنار ستونی بود که اشراف کاملی به درب ورودی برادران و خواهران داشت ...

  • ۴۰۸ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

خواب دیدم مشهدم "زائر" شدم، زانو زدم
با مُژه دیدم که صحنش را خودم جارو زدم
هر زمان دلگیر بودم از غم و از غصه‌ها
بی تعلل رو فقط بر ضامن آهو زدم

  • ۳۶۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت پنجاه و سوم

دوستان همین الآن دارم مینویسم چشام پر اشکه. شما خیلی چیزارو نمیدونید. ای کاش هیچ وقت ندونید. هیچ وقت نفهمید بعضی چیزار. بخدا خیلی چیزارو آدم نمیدونه راحتتر زندگی میکنه. بگذریم. ناراحتتون نکنم.

متی داشت بخاطر ضربه ای که بهش زدم و انگشتم و روی خِرخِرَش که گذاشتم به سختی نفس میکشید. رفتم بالای سرش. گفتم ادامه پروژتون و میگی یا همینجوری داری خفه میشی ببرمت بسوزونمت. با چشماش التماس میکرد و گفت میگم.

  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۲۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت پنجاه و دوم

یه روز بهش گفتم:

+قراره امروز زنده زنده بسوزونمت. هنگ کرده بود. ما از همه چیز باخبریم. منتهی یه بار دیگه میخوام بازجوییت کنم اگر مثل آدم همه چیزو بگی باهات خوب رفتار میکنم. وگرنه چنان میزنمت که بری و با برف سال دیگه بیای پایین.

دیدم نیش خندِ مسخره آمیزی زد. من اصلا توی بازجویی عصبانی نمیشم. یعنی سابقه نداشت. چون آموزش دیده هستیم و استاد این اموریم و روانشناسیم و میدونیم چطور برخورد کنیم. اما یه جاهایی واقعا نمیشه. اینجاهم از اونجاها بود. یه لحظه انگار خون به مغزم نرسید.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۰۵۴ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات