مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان امنیتی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

چند هفته‌ای هست که #مستند_امنیتی_عاکف رو منتشر کردیم و تقریبا میشه گفت که مورد توجه علاقمندان قرار گرفت!

قصد دارم تا یک رمان دیگه رو هم شروع کنم برای انتشار، ولی مشروط به نظر (در بخش نظرات) شما هست.

حالا یا قسمت دوم این رمان رو قرار میدم یا یک رمان دیگه‌ای. پس نظرتون مهم است.

  • ۳ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۶۴۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت پنجاه و یکم

ساعت 9صبح داشتم چای میخوردم توی دفترم قدم میزدم و به امور کشور فکرمیکردم، که تلفن زنگ خورد و بهم خبر دادند استاد ایرانی کارتون داره. گفتم وصلش کنید.

سلام علیکی کردیم و گفت متی زنگ زده قرار هست امروز همدیگرو ببینیم. گفتم کجا. گفت توی خیابون ولیعصر ساعت12.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۹۹۱ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت پنجاهم

چون توی سال های قبل ماموران CIA در قالب مسائل علمی اومده بودند تهران که در ادامه عرض میکنم.

چون ایران جایگاه علمی بالایی رو توی این سال ها تونسته کسب کنه. حتی خیلی از جشنواره های علمی رو جلوش تشکیلات امنیتی کشور میگرفت و نمیزاشت برگزار بشه. چون در اون دانشمندان ما لو میرفتند. خلاصه این همه امام خامنه ای میفرماید نفوذ دلیلش هم اینه که در رفت و آمدهای علمی به دانشگاه های ایران، دشمن میتونه نخبگان مارو شناسایی و اونهارو فریب بده و اثرات سوء برای کشور داشته باشه.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۰۶۲ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت چهل و نهم

ولی پول و داد و رفت. یه پنجاه متر که رفت به پولی که داد دقت کردم دیدم یه چیزی روش نوشته:

تیم رهگیری اینجا مستقر هست. هیچ جای نگرانی نیست.850 به کارش ادامه میده و شما باید برگردی داخل. ده دقیقه دیگه بلند شو بیا سمت فرودگاه اتریش. این پولم بین راه پاره کن. یه تاکسی اون روبرو هست برو سوارش شو. خودیه/

  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۹۱۸ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت چهل و هشتم

بعد بهش گفتم من دارم میرم. منتهی یه کاری باید بکنی. میری اتاق استادایرانی پشت سیفیون توالت یه کتاب هست ببین نوشته ای برای ما جدیدا گذاشته یانه؟ اگر بود اون و به حالت شعر دربیار برام کد کن بفرست.

سریع اومدم توی لابی و همراه850 سوار تاکسی جلوی هتل شدیم و رفتیم دنبال متی والوک واستاد ایرانی.

  • ۱ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۹۶۵ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت چهل و هفتم

خیلی جدی اومدم وسط حرفش و یه کم لحنم و تند کردم و گفتم:

+استاد محترم شما متاسفانه در تور جاسوسی دشمن قرار گرفتید. منم مامورم که هم از جان شما حفاظت کنم و هم اینکه آگاهتون کنم. شما زیر نظر ما هستید. الان حتی آب خوردنتون هم زیر نظر ما هست. فقط چندنکته رو عرض میکنم:

  • ۲ نظر
  • ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۰۳۹ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات