مستند داستانی امنیتی عاکف - قسمت پنجاه و دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت پنجاه و دوم
یه روز بهش گفتم:
+قراره امروز زنده زنده بسوزونمت. هنگ کرده بود. ما از همه چیز باخبریم. منتهی یه بار دیگه میخوام بازجوییت کنم اگر مثل آدم همه چیزو بگی باهات خوب رفتار میکنم. وگرنه چنان میزنمت که بری و با برف سال دیگه بیای پایین.
دیدم نیش خندِ مسخره آمیزی زد. من اصلا توی بازجویی عصبانی نمیشم. یعنی سابقه نداشت. چون آموزش دیده هستیم و استاد این اموریم و روانشناسیم و میدونیم چطور برخورد کنیم. اما یه جاهایی واقعا نمیشه. اینجاهم از اونجاها بود. یه لحظه انگار خون به مغزم نرسید.
جلوی چشام سیاهی رفت توی چند ثانیه و نفهمیدم چی شد. خدا میدونه من تا آرومم، آرومم . ولی اگر برگردم دیگه سگ میشم میفتم به جون همه، و ازهمه بدتر وزیر و وکیل نمیکنم. بلند شدم رفتم سمتش گردنش و گرفتم و انگشتم و گذاشتم روی خِرخِرَش. دیدم کبود شد.
بعد از15 ثانیه که هی فشار میدادم گلوش و عاصف با ترس گفت:
_عاکف ول کن.
+عاصف جمع کن خودت و برو بیرون. به روح پدرم و به حضرت زهرا قسم چنان میزنمت بیای جلو شیر مادرت از دهنت بزنه بیرون.
عاصف چون میدونست نمیتونه جلوم و بگیره و بیاد جلو میزنمش چون قسم پدرم و حضرت زهرا رو خوردم،یک قدم جلو نیومد. چون کل سازمان روی این قسمای من حساب میکردند. منم قسم نمیخوردم. پدرم بهم یاد داده بود قسم نخورم. چون میگفت کراهت داره و فقر میاره. به متی والوک گفتم:
+تویِ سگ صفتِ توله سگ داری نیشخند بهم میزنی. خیال کردی منم مثل چهارتا جوجه سیاست بازِ این مملکتم که بعدا گندش در میاد نفوذی شماها بودند؟ من عاکفم. عاکف سلیمانی. پسر شهید علی سلیمانی. پسر همون مردی که با چهارتادونه خرما سه روز میرفت شناسایی و لای سنگ و کلوخ میخوابید.
من پسر همرزم چمرانم. من پسر رفیق صمیمی قاسم سلیمانی هستم. من دشمن قسم خورده شما آمریکایی ها هستم که ملت مارو بدبخت کردید و جوونای مارو میخواید به لجن بکشید. من پای مکتب سیدعلی خامنه ای قد کشیدم که آمریکا چهل ساله میخواد عوضش کنه نمیتونه. من همونی هستم که از گنده تر از تو بازجویی کردم و حرف کشیدم ازشون بدون ذره ای خشونت و پروندشون و جمع کرده و حکمشون صادر شد. توله سگِ آمریکایی توی کشورم میای به من ایرانیِ شیعه میخندی؟ خیال کردی دوره رضا پهلوی آشغاله اینجا؟؟
همینجوری توی چشام زل زده بود و هر چندلحظه چشماش بخاطر تنگی نفس بسته میشد. یه چَگِ محکم زدم توی صورتش و گفتم توی چشام نگاه کن. چشمات بسته بشه بدتر میزنمت. برای کی جاسوسی میکنی و میای میخندی؟ برای آمریکا و اسراییل.؟ خیال کردی اینجا سوریه هست که توی یه روز به کلی دختر باکره و زن تجاوز کردید؟ خیال کردید اینجا عراقه که توی یه روز نزدیک1700تاشیعه ی بینِ17 تا 30 رو تیرخلاص زدید به سرشون توی اسپایکر عراق؟؟ نه حروم زاده اینجا ایرانه. البته با ایرانه زمان شاه فرق کرده که بعضی دخترای فاحشه ایرانی رو میبردید برای سگتون توی هتل ها. الان پاش برسه من عاکف سلیمانی جونم و برای اون زنه فاحشه ی مملکتم میدم که دست تویِ آمریکایی حیوون بهش نرسه. فهمیدیییییییییی. فهمیدی حیوون.؟؟
متی والوک به خِس حِس افتاده بود و داشت واقعا تموم میکرد،عاصف اومد جلو و بازوم و گرفت با یه دستم که همینطور روی گلوی متی والوک بود و از حرص و کینه فشار میدادم و لبم و گاز میگرفتم، حولش دادم عاصف به عقب و خورد به دیوار.
یه دونه چنان محکم با زانوم زدم توی شکم متی والوک و پرتش کردم که نفسش بالا نمی اومد و با صندلی افتاد پایین. عاصف دوباره اومد جلو و گفت:
_احمق داره خفه میشه. میفهمی چیکار داری میکنی عاکف؟
زنگ زد بچه ها از طبقه پایین فوری دستگاه اکسیژن آوردن بالا. جلوشون و گرفتم و گفتم:
+میزارید بمیره همینجا. دست بهش بزنید خودتون می دونید بیچارتون میکنم.
عاصف گفت:
_دست برادر داداش جان. فدات شم. دورت بگردم. عصبی نباش. داره توی بازجویی می میره این آدم. دردسر میشه.
+به درک. این حیوون صفتا میان توی مملکتمون هر گُهی دلشون میخواد میخورن و جاسوسی میکنن و بچه های مارو ترور میکنن. دانشمندای مارو ترور میکنند. براشون دل بسوزونیم حالا؟؟ من دولت و وزارت خارجه نیستم که دنبال سهم سیاسی و مالی باشم. من بچه شهیدم. راه شهدا راه ذلت نیست.
👈 ادامه دارد....
✍️ نویسنده: مرتضی مهدوی
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مطلب فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام ( #خیمه_گاه_ولایت ) که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
🌐 @kheymegahevelayat_ir1