بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و هشتم
بلند شدم . یه تیپ رسمی با کروات زدم. اومدم توی پارکینگ خونه یه ماشین از قبل برام تدارک دیده بودند و سوارش شدم و رفتم به مکانی که میگفتند متِی والوک اونجاست.
- ۰ نظر
- ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و هشتم
بلند شدم . یه تیپ رسمی با کروات زدم. اومدم توی پارکینگ خونه یه ماشین از قبل برام تدارک دیده بودند و سوارش شدم و رفتم به مکانی که میگفتند متِی والوک اونجاست.
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و هفتم
توی اداره بودم که دیدم افضلی تماس گرفت. گفت:
طبق بررسی های اولیه ما، و اخباری که منابع مستقر در کف خاک دادند، و شما روی اون شخص در ادامه پرونده قبلی مشکوک شدید، باید عرض کنم شخص مورد نظر در فلان شرکت و در فلان نقطه در پاریس مستقر هست.!!
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و ششم
نکته: یادتونه گفتم میخواستیم بریم مشهد از در خونه که اومدم بیرون، احساس کردم خیابون منتهی به کوچمون چندتا آدم دیدم که مشکوک می زدند؟؟ حاصلش شد این.
بگذریم.
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و پنجم
رفتم نزدیک میز حاج کاظم ایستادم بدون سلام علیک گفتم:
+حاجی این چه وضعشه؟
_بشین عاکف. صداتم بیار پایین.
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و چهارم
دیدم تلفن دفترم زنگ میخوره. تلفن و برداشتم، حاج کاظم بود.
+سلام حاج کاظم.
_سلام. فورا بیا اتاقم. از روی مانیتور نمیخوام باهات حرف بزنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و سوم
خودم و رسوندم پایین. نفهمیدم چطوری رفتم. سریع رفتم بالای سر اون آدمی که تیرخورده بود. دیدم یه لباس کارگر ساختمونی تنش هست. به خانم محافظی که بود گفتم چرا زدیش؟
گفت:
_ایشون با اسلحه داشتن می اومدن سمت ما. تا خواستم به برادرا بیسیم بزنم درماشین و باز کردند، منم مجبورشدم شلیک کنم.
مات موندم. توی دلم گفتم این دونفر بی ارتباط با تیم ترور من نیستند.هردوتاشون باهمن به احتمال قوی.