مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان امنیتی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بلند شدم و داشتم دست میدادم و خداحافظی میکردم که بیام، گفت وایسا همرات تا پایین بیام و یه کم میخوام توی حیاط قدم بزنم. حیاط مرکز 034 ما حداقل 100 متر بود و یه مکان بزرگ و حدودا پوشیده ای بود دور و برش. روی دیوارها با ایرانیت و نماهای مخصوص که داخل دید نداشته باشه پوشیده شده بود. همینطور اومدیم دو تایی پایین و داشتیم حرف میزدیم، دیدم حاجی میگه:

  • ۷۰۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بعد نامه نگاری ها و چندتا کار کوچیک، توی دفتر حاجی داخل همون خونه امن مشغول صحبت و کار، و‌ همچنین بگو بخند بودیم که گفتم:

+ حاجی، تو مرتضی رو سرکار گذاشتیش؟

از ته دل خندید و گفت:

  • ۷۳۴ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

+ آخ آخ. گفتی خانومت. من برم فلفل بگیرم برای طوطیش تا یادم نرفته. اگر نگیرم بعدا داستان میشه. بچه ها قرار بود برن بخرن و منم برم ازشون بگیرم ببرم خونه.

- باشه برو، راستی ماهم دیشب دعوت بودیمااا. مهمونی رو بهم زدی. خیلی خانومت ناراحت بود. زنگ زد به خانومم و گفت که برای تو یه کاری پیش اومده و مهمونی کنسل شده. البته اینم بگم که من به خانوم تو و خودم چیزی نگفتم که رفتی مأموریت. کلا چیزی نگفتم بابت اینکه داری میری ترکیه. به قول خودت امور حفاظتی رو رعایت کردم. حالا ببینم، خانومت میدونست داری میری ترکیه؟

  • ۷۱۴ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

خندیدم و بهش گفتم:

+ باشه حالا ناراحت نشو. فعلا وقت ندارم به این فکر کنم که آیا تو دنبال بهونه ای یا نه!

مهندس مجیدی هم که عطا زنگ زده بود و به یکی گفت بهش بگید بیاد، سی ثانیه بعد در زد و وارد دفتر عطا شد و قطعه رو از عطا تحویل گرفت و، عطاهم بهش گفت سریع برید کار رو شروع کنید چون وقت کمه.

  • ۷۵۴ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

گوشی و‌ سیم کارت مربوط به عملیات ترکیه رو،  من و عاصف تحویل حسین احمدی دادیم برای از بین بردنش. با احمدی خداحافظی کردیم و اون برگشت سر موقعیتش و ماهم نیم ساعت بعدش عازم ایران شدیم.

فرودگاه ایران.

  • ۷۰۷ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

نکته: (این کار عاصف عبدالزهراء  رو شما نکنید. چون اصول داره این کار و میزنید یکی و میکشید شر میشه.)

عاصف در آخر نوشت:

بلافاصله چمدون و گرفتم و اومدم از راه پله ها پایین و روی پله های طبقه دوم نشستم.

  • ۷۳۲ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات