مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بعد نامه نگاری ها و چندتا کار کوچیک، توی دفتر حاجی داخل همون خونه امن مشغول صحبت و کار، و‌ همچنین بگو بخند بودیم که گفتم:

+ حاجی، تو مرتضی رو سرکار گذاشتیش؟

از ته دل خندید و گفت:


فهرست - قسمت قبل


- وای عاکف ، نمیدونی پسرررر چی شد. باید بودی و فقط می دیدی که وقتی زنگ زدی بهش گفتی برای طوطی فلفل سیاه بگیر چه تعجبی کرد. بهم گفت حاجی من با آقا عاکف حرف میزدم بهم گفت برو فلفل سیاه بگیر. بعد به من میگفت، آقاعاکف برای چی اینطور گفت؟عاکف ای کاش بودی. مُخش و کار گرفتم. بهش گفتم آخ آخ مرتضی چیکار کردی؟ چه گافی دادی توی کارت که عاکف برسه اینجا تنبیهت میخواد بکنه؟ اینجا هرکسی کارش و درست انجام نده بهش میگن برو فلفل بخرو وقتی خرید میریزن توی دهنش. این قانون و عاکف گذاشته اینجا.

انقدر خندیدم با حرفای حاج کاظم.

به حاجی گفتم:

+ وایییی حاجی، بنده خدا رو زنده به گورش کردی با این حرف که. دیگه سمت منم نمیاد توی هیچ پرونده ای.حاضره بره قرنطینه ولی با من کار نکنه.

- عاکف خیلی خندیدیم امروز.

+ خب خدا رو شکر. ان شاءالله همیشه لبت خندون باشه.

همزمان مرتضی در زد و وارد شد و یه سری گزارشات بابت نامه نگاری به وزارت خارجه رو با حاجی هماهنگ کرد و بعدش رفت. منم دیدم دیگه کاری ندارم به حاجی گفتم:

+ حاج کاظم من برم کم کم. آها راستی حاجی جون، تا یه چیزی یادم نرفته، فاطمه زهرا خانمِ ما در مورد مریم خانم که قصد ازدواج داره یا نه با حاج خانومِ شما (خانوم حاج کاظم) صحبت کرد. ظاهرا آبجی مریم قصد ازدواج داره. گزینه ای که قراره بیاد جلو رو هم که شما در جریانی. بهزاد از بچه های تشکیلات خودمونه.

- آره در جریانم. اما عاکف حقیقتش نمیدونم. سخته تصمیم گیری درمورد این قضیه برام.

+ حاجی بیخیال. دست بردار. سخته چیه؟! تو پرونده های کَلانِ امنیتی در سراسرکشور و منطقه و خاورمیانه رو حل میکنی بعد سر شوهر دادن مریم خانم موندی؟ گرفتی مارو؟!

- ببین عاکف، تو که غریبه نیستی، مَحرم خونمون هستی و نزدیک ترین آدم به منی. با این که هم سن پدر شهیدت هستم اما نزدیکترین آدم هستی به من. خودتم میدونی، من یه پسرم توی نیرو قدس بود و توسط جوخه های ترور اسراییل در فلسطین شهید شد. خودمم وضعیت جسمیم اینه. مجروحم. مریضم. من نمیخوام دامادم و از دست بدم. بعد از شهادت اون بچه ضربه بزرگی ما خوردیم. خودتم از تعلق خاطر من به اون شهید با خبر بودی. مریم هم که میدونی مریض بود و شفا گرفت به لطف امام حسین. من جونم به این بچه بسته هست.

+ آره حاجی ولی خب شهادت بهتر از مردن هست. بعدشم همین الان که بهزاد نمیخواد شهید شه. اومد شهید نشه تا آخرِ 30 سال خدمتش و حتی یه خار هم توی پاش نره. حالا شما بزار بهشون بگم بیان خواستگاری و شما و حاج خانوم و بچه هاتون باخانوادش از نزدیک آشنا بشید، اونوقت اگه خوشت نیومد بحث جداست.
من که هر کسی و نمیگم بیاد دامادت بشه که. پدر بهزاد هم که می دونی فوت شده. خواهرشم چند وقت قبل با یکی از بچه های مرتبط با سیستم ما که در امور بیوتروریسم (ترور به شیوه های جدید و بیولوژیک) فعالیت و همکاری داره ازدواج کرده. یه خانواده کاملا خوب و مهم و مطمئنی هستند. به نظرم بهزاد به مریم خانم میخوره.

- باشه پسرم. تو میگی من حرفی ندارم. بهت اطمنیان دارم. هرچی تو بگی. بگو این هفته پنجشنبه بیان جهت آشنایی برای مراحل اولیه.

+ چشم. ولی بهتر نیست بزاریم برای بعد این پرونده؟

- آها آره. خوب گفتی. چون بهزادم درگیر این پرونده هست تا حدودی. بزاریم برای بعد از تموم شدن این پرونده بهتره.

+ خب حاجی اگر اجازه بدی من برم خونه. خیلی خستم.

- مگه تو اومدی هنوز خونه نرفتی؟

+ نه حاجی مستقیم رفتم پیش عطا و بعدشم اومدم اینجا. البته تماس گرفتم با خونه و سفارش مخصوص داشت بابت همون قضیه فلفلا برای طوطیش.

- بلند شو، فوری بلندشو بگیر برو خونه. خیلی سریع از جلوی چشام دور شو. خانمت تنها خونه هست گناه داره. بعد تو اینجایی؟

+ چشم. نزن ما رو دارم میرم. ضمنا به مرتضی که پایین بودم گفتم با اداره هماهنگ کنن حاج موسی رو بیارن اینجا کارای خدماتی اینجا رو انجام بده. غذا و پخت و پز. کسی رو نداریم که. این باشه بهتره. چون هرچی تردد و ورود و خروج به این خونه کمتر باشه بهتره.

- باشه فکر خوبیه.

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۷/۱۰/۰۶
  • ۷۳۴ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۰)

نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانستان
آخرین نظرات