بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
حاجی گفت:
- عاکف یه خبر تلخ برات دارم.
تا حاجی گفت یه خبر تلخ برات دارم، فوری این ذکر و گفتم:
+ یا مولاتی یافاطمه اغیثینی. المستغاث و یا صاحب الزمان. یا عباس نحن بحماک.
- ۰ نظر
- ۱۳ دی ۹۷ ، ۱۱:۰۰
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
حاجی گفت:
- عاکف یه خبر تلخ برات دارم.
تا حاجی گفت یه خبر تلخ برات دارم، فوری این ذکر و گفتم:
+ یا مولاتی یافاطمه اغیثینی. المستغاث و یا صاحب الزمان. یا عباس نحن بحماک.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
همونطور که توی ماشین نشسته بودم و داشتیم من و حاج کاظم تلفنی حرف میزدیم و کمی هم بحث میکردیم، دیدم یه شاسی بلند با شیشه ای نسبتا دودی با سرعت عجیبی داره برمیگرده از داخل محل. با سرعت بالایی از از کنارمون رد شد. یه لحظه به سرنشین هاش دقت کردم، دیدم یه مرد و زن داخلش هستن، ولی توجه نکردم. فقط چون سرعتش زیاد بود، نظر من و به خودش جلب کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اسلحه رو نشونه گرفتم و ،آروم ، قدم قدم زنان و آهسته، رفتم سمتش. اسلحه رو از پشت گذاشتم روی سرش و گفتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
رفتیم سمت بیمارستان و مادرم و همونجا دیدم و کارای ترخیصش و انجام دادیم من و مهدی. خدا رو شکر حال عمومیش خوب بود و دکترا اجازه ترخیص دادند.
با مهدی خداحافظی کردم و رفت و قرار شد هم دیگه رو فرداش ببینیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
فاطمه کنارم بود و دید بدجور آشفته شدم، و شنیده چی شده، سریع بلند شد از سرسفره ی ناهار رو خواست آماده بشه بیایم شمال.
بهش گفتم:
+ فاطمه صبر کن. عجله نکن فدات شم. ببینم اصلا سازمان اجازه میده من برم شمال الآن. این همه کار و ماموریت داریم این روزا. بعید میدونم اجازه خروج از تهران و بهم بدن.
زنگ زدم به حاج کاظم. حاجی جواب داد:
- سلام عاکف جان.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
گفتم:
+ حاجی فقط تا نرفتم یه موضوعی رو باید حتما بهتون بگم، اونم اینکه یه مورد مشکوک داریم در این پرونده که بر میگرده به سکوی پرتاب. مجیدی رو که میشناسید؟ همون که با عطا کار میکنه؟
- آره چطور مگه؟؟