بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بعد نامه نگاری ها و چندتا کار کوچیک، توی دفتر حاجی داخل همون خونه امن مشغول صحبت و کار، و همچنین بگو بخند بودیم که گفتم:
+ حاجی، تو مرتضی رو سرکار گذاشتیش؟
از ته دل خندید و گفت:
- ۰ نظر
- ۰۶ دی ۹۷ ، ۱۱:۰۰
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بعد نامه نگاری ها و چندتا کار کوچیک، توی دفتر حاجی داخل همون خونه امن مشغول صحبت و کار، و همچنین بگو بخند بودیم که گفتم:
+ حاجی، تو مرتضی رو سرکار گذاشتیش؟
از ته دل خندید و گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
+ آخ آخ. گفتی خانومت. من برم فلفل بگیرم برای طوطیش تا یادم نرفته. اگر نگیرم بعدا داستان میشه. بچه ها قرار بود برن بخرن و منم برم ازشون بگیرم ببرم خونه.
- باشه برو، راستی ماهم دیشب دعوت بودیمااا. مهمونی رو بهم زدی. خیلی خانومت ناراحت بود. زنگ زد به خانومم و گفت که برای تو یه کاری پیش اومده و مهمونی کنسل شده. البته اینم بگم که من به خانوم تو و خودم چیزی نگفتم که رفتی مأموریت. کلا چیزی نگفتم بابت اینکه داری میری ترکیه. به قول خودت امور حفاظتی رو رعایت کردم. حالا ببینم، خانومت میدونست داری میری ترکیه؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خندیدم و بهش گفتم:
+ باشه حالا ناراحت نشو. فعلا وقت ندارم به این فکر کنم که آیا تو دنبال بهونه ای یا نه!
مهندس مجیدی هم که عطا زنگ زده بود و به یکی گفت بهش بگید بیاد، سی ثانیه بعد در زد و وارد دفتر عطا شد و قطعه رو از عطا تحویل گرفت و، عطاهم بهش گفت سریع برید کار رو شروع کنید چون وقت کمه.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
گوشی و سیم کارت مربوط به عملیات ترکیه رو، من و عاصف تحویل حسین احمدی دادیم برای از بین بردنش. با احمدی خداحافظی کردیم و اون برگشت سر موقعیتش و ماهم نیم ساعت بعدش عازم ایران شدیم.
فرودگاه ایران.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
نکته: (این کار عاصف عبدالزهراء رو شما نکنید. چون اصول داره این کار و میزنید یکی و میکشید شر میشه.)
عاصف در آخر نوشت:
بلافاصله چمدون و گرفتم و اومدم از راه پله ها پایین و روی پله های طبقه دوم نشستم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
گفت:
- چشم. حله.
رفتم سمت تامی برایان. داشت خودکارو که دو سه سانتی تقریبا رفته بود داخل گوشت رونِ پای چپش در میاورد. چون بدنه خودکار فلزی بود و از اون خودکارای گرون قیمت بود. فریاد زدم سرش و گفتم دست نزن بهش. بزار همون داخل باشه.