مستند داستانی امنیتی عاکف - قسمت بیست و ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و ششم
نکته: یادتونه گفتم میخواستیم بریم مشهد از در خونه که اومدم بیرون، احساس کردم خیابون منتهی به کوچمون چندتا آدم دیدم که مشکوک می زدند؟؟ حاصلش شد این.
بگذریم.
فورا شروع کردم به بررسی پرونده، برای چندمین بار. هنوز برای شروع یه خرده گیر بودیم. با مسئول امور بین الملل اداره که فامیلیش افضلی بود تماس گرفتم. گفتم درخواست جلسه مشورتی با شخص شما رو دارم. قبول کرد و گفت همین الان میتونم برم.
منم بلافاصله رفتم سوار ماشین شدم و رفتم خونه ی امن شماره 18 سمت میدون آزادی.
کد ورود و دادم و اجازه ورود دادند.
رفتم دفترش. سلام و احوالپرسی کردیم و براش پرونده رو توی15 دقیقه تشریح کردم و گفتم:
+حقیقتش اسم یک نفر من و خیلی اذیت میکنه. اونم شخصی به نام متی والوک هست. این آدم هیچ ردی و یا مورد مشکوکی ازخودش به جا نگذاشته. درصورتی که توی ایران اون چندنفرو دستگیر کردیم، یکی از اونا اسم این و آورد. یعنی توی بازجویی یکی از جاسوس های سی آی اِی یک بار اسم این و اشاره کرد. دیگه اسمی ازش نیاورد.
هر کاری بچه های ما کردند این لب باز نکرد. البته چی بگم؟! لب باز کرد ولی چیز به درد بخوری دست بچه های مارو نگرفت. حتی از طریق دستگاه دروغ سنج هم امتحانش کردن ولی چیزی نمیدونست ازش. من توی این چندوقت خیلی به این آدم مشکوکم. چون منابع ما گفتند حریف داره شروع میکنه در ادامه همون پروژه و میخواد با نیروهایی که پشت پرده بودن مارو بزنه. برای همین مزاحم شما شدم تا اگر میشه مشورت بدید چیکار کنم؟
گفت: «با این توضیحاتی که شما توی15 دقیقه دادید و تشریح کردید، به نظرم باید شما توی خارج از کشور دنبال این آدم بگردید و زیر نظر بگیریدش. چون گفتید بچه های جنگال گفتند این توی پاریس هست. شرکت تحقیقاتی و کاری داره. به نظرم باید رفت از اون شرکت شروع کرد.»
دیدم حرف درستی میزنه. باید قبل از اینکه می اومدن، ما میرفتیم سراغشون تا اگر خبری هست دست به کار بشیم.
گفتم: «امکان هست از نیروی مورد اطمینان استفاده کرد؟»
_نظرم اینه جناب عاکف، خودتون برای شروع دست به کار بشید و برید توی گود.
موندم چی بگم. گفتم باشه ممنونم و بعدش خداحافظی کردم و برگشتم به سمت اداره. اون شب خونه نرفتم. ساعت حدود21 بود. تلویزیون دفترم و روشن کردم یه چندتا از خبرهای 21 دیدم و خاموش کردم. رفتم روی مانیتورو با سیدرضا ارتباط گرفتم. گفتم میخوام اون ایمیلی که توی پرونده بود و برای شرکتی که متی والوک اونجاست طبق شواهد ما و بهت گفتم آدرس و همه دل و جیگرش و واسم در بیاری، ببین توی چه خیابونی هست. کجا هست و...
یه خرده زمان می برد. حدود45 بعد بدون اینکه خبر بده اومد دفترم. گفتم:
+خوش خبر باشی.
_چجوووورم.
+ای والله. بشین بریز روی دایره ببینم چی هست.
دیدم تموم کوروکی شرکت و برام آورد و ... فقط نمیدونستم میشه اونجا دنبال متی والوک گشت تا زیرنظر بگیریمش یانه؟؟
با امور بین الملل تماس گرفتم و وصلم کرد به افضلی، گفتم آقای افضلی لطف کنید برای حرکت اول حداقل به بچه هاتون (منابع امنیتی مستقرِ سازمان) توی پاریس بگید بررسی کنند، شخصی به اسم متی والوک توی فلان شرکت هست یا نه. طبق آمار ما میگن اون رییس هست. میخوام بررسی اولیه کنند و خبرش و بدید.
گفت باشه48 ساعت فرصت بدید.
اون شب گذشت و تمام.
فرداش رفتم خونه مادرم ، فاطمه رو برداشتم و رفتیم خونه جدیدمون. قرار شد عصر مادرش و پدرش و خانوادش و مادرم و خانواده من بیان خونمون. من نمیتونستم بمونم، باید برمیگشتم اداره. البته یه نیم ساعتی رو موندم و بعدا عذر خواهی کردم برگشتم اداره.
توی اداره بودم که دیدم افضلی تماس گرفت. گفت:
طبق بررسی های اولیه ما، و اخباری که منابع مستقر در کف خاک دادند، و شما روی اون شخص در ادامه پرونده قبلی مشکوک شدید، باید عرض کنم شخص مورد نظر در فلان شرکت و در فلان نقطه در پاریس مستقر هست.!!
👈 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: مرتضی مهدوی
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مطلب فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام ( #خیمه_گاه_ولایت ) که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
↪️ @kheymegahevelayat_ir1