مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

مستند داستانی امنیتی عاکف - سری سوم - قسمت 5

سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۰

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

گفتم:

+ سلام عاصف. خوبی؟

- سلاااام! به‌به، ببین کی زنگ زده. مخلص داداش!

+ دیشب عجب جک‌هایی می‌فرستادی برام. دمت گرم. روحم شاد شد.

فهرست - قسمت قبل


- به‌به. روح امواتتم شاد.

+ بسه دیگه. مزه نریز. آدم با بزرگتر از خودش وَ مافوق خودش درست صحبت می‌کنه.

- خب عاکف جان تو که می‌دونی من باهات شوخی می‌کنم، پس الکی جو نده. بعدشم خوشحالم که کلا در حال پیشرفتی توی کار و زندگیت. ولی حضرت عباسی حالا که رفتی معاونت فلان یه کم ما رو تحویل بگیر. هر از گاهی بیا اینجا یه چای بخوریم باهم. اصلا از وقتی که تو رفتی از اینجا، همه چیز سوت و کوره. من که لب به غذا نمی‌زنم.

+ آره، تو که راست میگی. خیلی لاغر شدی بعد از منتقل شدنم به ضدجاسوسی! فقط نمی‌دونم چرا ماشاءالله روز به روز گردتر میشی، فقط مواظب باش منفجر نشی یه وقت.

- ده کیلو کم کردم خداییش. مادرم برام غصه می‌خوره.

+ باشه قبول. یه خبر خوش برات دارم.

- چی هست؟

+ به وقتش میای پیش خودم مجددا دهان مبارکت آسفالت میشه.

- مگه کارمند شهرداری شدی و رفتی توی کار آسفالت؟

+ خوشمره شدی عزیزم.

- شیرینی‌های مسئولیت جدید تو رو خوردم اینطور خوشمزه شدم. راستی، اول صحبتت گفتی مافوق؟ نفهمیدم! چیزی شده؟ خبری هست ان‌شاءالله؟

+ امروز منتقل میشی سمت من دیگه.

عاصف خوشحال شد گفت:

- پس موافقت کردن؟

+ آره الحمدلله. خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو می‌کردم.

- باشه ما در خدمیتم.

+ پس می‌بینمت. یاعلی.

خداحافظی کردم و بعدش رفتم سر مطالعه و بررسی یه سری پرونده‌ها. پس از بررسی پرونده‌ها نشست‌های تخصصی با معاونت‌های برون مرزی و کارشناسان زبده اطلاعاتی رو طبق برنامه‌ای که بهم واگذار شده بود در دستور کار قرار دادم.

ساعت حدود 12 بود که حاج کاظم شخصا زنگ زد بهم گفت: "دو تا نیروی تازه نفست دارن میان سمتت. تحویلشون بگیر."


چند دقیقه بعد عاصف و بهزاد اومدن دفتر. منم دیگه جلسم تموم شده بود. یه موکت انداختم و نمازمون و با بهزاد و عاصف خوندیم. بعد از نماز با بهزاد و عاصف رفتیم بیرون اداره به دعوت من غذا خوردیم برگشتیم. چون غذای اون روز اداره چیزی بود که من دوست داشتم، ولی آشپزای اداره، حال به هم زن تر از دفعات قبل درستش کردن. بگذریم.

ناهار که تموم شد، برگشتیم اداره و رفتیم دفتر. با عاصف و بهزاد یه جلسه مفصل اولیه گذاشتم که چیزی حدود 4 ساعت و نیم طول کشید تا حرفامون و بزنیم که بیشتر از قبل با هم دیگه مَچ بشیم.

اون‌ها حرف زدن و من شنیدم، من هم نظراتم رو در این واحد جدید و مسائلی که باید رعایت می‌شد گفتم و اونا شنیدن.

روزها و هفته‌ها طی شد تا اینکه چشم به هم زدم دیدم 2 ماه و نیم از مسئولیت جدیدم گذشته. انقدر کار روی سرم ریخته بود که نمی‌فهمیدم ثانیه‌ها چطوری می‌گذره. طی اون مدت یک سری عملیات‌ها و اتفاقات امنیتی اتفاق افتاد که فعلا قرار نیست در موردش براتون بگم.

مثل تمام روزهای عادی و کاری، خیلی دقیق تیم‌های عملیاتی و اطلاعاتی‌مون داشتن روی پرونده‌ها و موارد مورد نظر کار می‌کردن و من هم به امور معاونت ضدنفود (ضدجاسوسی) وَ ضدتروریسم مسلط شده بودم. یه مدت عاصف و برای ماموریتی فرستادم سمت مرز ایران و افغانستان که متاسفانه در یکی از عملیات‌ها شدیدا مجروح میشه. چند وقتی گذشت و زیر نظر یک تیم پزشکی تحت درمان قرار گرفت که خدا رو شکر خوب شد.

یه روز که تموم کارام و انجام داده بودم و تا شب مونده بودم اداره، تصمیم گرفتم برای همسرم وقت بزارم و باهم بریم بیرون کمی بگردیم. چون در اون چند ماهی که مسئولیت معاونت رو بهم واگذار کرده بودن، نتونسته بودم به خوبی براش وقت بزارم. برای همین اون شب تصمیم گرفتم زودتر برم خونه.  موبایل شخصیم و از کشوی میز کارم آوردم بیرون باطریش و جا زدم سیم کارت و گذاشتم درونش گوشی رو روشن کردم زنگ زدم بهش.

نکته امنیتی: دلیل این کارم این بود که گوشی شخصیم اندروید بود و علیرغم اینکه حفاظت چک کرده بود و مشکل امنیتی نداشت، اما برای اینکه گاهی داخل اداره و در دفتر کارم می‌آوردم خاموش می‌کردم و باطری و سیم کارت رو در می‌آوردم از درون گوشی تا همه‌ی اصول امنیتی رو رعایت کنم. این کار رو زمانی انجام می‌دادم که گوشی اندروید شخصیم رو دم در اداره تحویل نمی‌دادم. بگذریم ...
زنگ زدم به همسرم، چند تا بوق خورد جواب داد. گفتم:

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید می‌کنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت که در پایین درج شده است و ذکر نام عاکف سلیمانی مجاز می‌باشد و گرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۸/۰۵/۰۸
  • ۷۲۵ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۰)

نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانستان
آخرین نظرات