مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بابت این پرونده‌ها، باید پازل‌هایی که داشتم در کنار هم دیگه قرارشون می‌دادم تا پرونده‌ها رو جمع و جور کنم. دلیلش هم این بود تا قبل از اینکه مراسم خودمونیه معارفه فرا برسه باید بهشون اشراف می‌داشتم.


فهرست - قسمت قبل


بعد از حدود یک ماه، روز معارفه رسید. در اداره خودمون با حضور مقامات عالی رتبه اطلاعاتی و امنیتی تشکیلاتمون، و رییس ضدجاسوسی جلسه‌ای برگزار شد و طبق حکمی رسمی در بخش جدید اداره مشغول به خدمت شدم.

روز معارفه رسمی، دلم خیلی سوخت. چون می‌خواستم برم جای کسی رو پر کنم که چند هفته قبل از این به شهادت رسیده بود. خیلی دوست داشتم که اون همکارم درون مراسم حضور می‌داشت اما نشد، گرچه می‌دونستم روحش بر ما ناظر هست.

سرتون رو به درد نیارم، به حاشیه‌ها نپردازم ... اینطور بهتره.

بعد از مراسم و پایان ساعت اداری، بدون اینکه به راننده و به محافظی که برام قرار داده بودند بگم، مستقیم حرکت کردم رفتم سمت مزار پدر شهیدم. کنار مزارش زیارت عاشورا خوندم، توسلی کردم و ازش خواستم تا در این مسئولیت جدید کمکم کنه. نمی‌خواستم حتی یه دونه شکست هم برای من در اون واحد جدید با حساسیت‌های بالایی که داشته ثبت بشه. عادت نداشتم که بد کار کنم، حتی به قیمت از دست دادن جونم. یادمه اون روز حدود یک ساعت و نیم سر مزار پدر شهیدم نشستم و درد دل کردم و ...

زمانی که از مزار پدر شهیدم برگشتم اداره، رفتم دفتر جدیدی که بهم واگذار شده بود. وقتی وارد شدم دیدم تلفن داره همینطور زنگ میخوره. اومدم سمت میز نگاه به شماره کردم، دیدم از اتاق حاج کاظم معاون کل تشکیلات هست.

نکته: آقایان و خانوم‌هایی که مستند داستانی امنیتی عاکف سری اول و سری دوم رو خوندن، می‌دونن حاج کاظم کیه.

گوشی تلفن و گرفتم جواب دادم:

+ سلام آقا.

- و علیکم السلام. جَلدی بیا اتاقم کارت دارم.

+ چشم.

- دیر نکنیا؟

+ بازم چشم.

تماس به همین چند جمله کوتاه ختم شد. تلفن و قطع کردم رفتم اثر انگشت زدم درب اتاق باز شد و خارج شدم. سوار آسانسور شدم رفتم طبقه بالا سمت دفتر حاج کاظم. وقتی رسیدم دفتر حاجی، مسئول دفترش هماهنگ کرد، حاجی هم از داخل اومد در رو باز کرد. وارد اتاق که شدم سلام علیکی بین من و حاجی رد و بدل شد، بعدش رفتم نشستم.

همین طور که پشتش به من بود و داشت از روی میز کارش یه چیزی بر میداشت، گفت:

- عاکف تو آدم نمیشی؟

از این حرف و این لحن حاجی تعجب کردم. چون یه هویی با من این طور حرف زد، کمی برام غیر منتظره بود! چند لحظه فکر کردم تا دلیل اینطور حرف زدن حاجی رو بفهمم! 2 زاریم افتاد و فهمیدم منظورش چی میتونه باشه، ولی به روی خودم نیاوردم.

گفتم:

+ مگه چی شده حاجی؟

- چرا بدون حفاظت میری بیرون؟

خندم گرفت، گفتم:

+ حاجی ولمون کن تورو خدا. من اصلا حوصله این چیزارو ندارم. رفته بودم سر مزار رفیقت یه کم خلوت کنم.

- خب چرا تنها میری؟ تو از قبل بخاطر اتفاقات دو سال اخیر و دردسرهایی که دشمن برای خانوادت درست کرد و ... یه محافظ داشتی! بحث ترورت و گروگان گیری همسرت و مادرت کم چیزی بود؟ حالا اونا تموم شد رفت و بحثی نداریم، اما تو الان مسئولیت مهمی داری! ای بابا!

+ الآن اگر من تنها نرم بیرون، شما مشکلت حل میشه؟

دیدم حاجی داره چپ چپ نگام می‌کنه ... گفتم:

+ گیر نده دیگه حاجی جان ... محدودم نکن ... بزار خاکی زندگی کنیم. با مردم ارتباط داشته باشیم. وگرنه اون جوری که شما میخوای، فردا پس فردا داخل گوشمونم نمی‌تونیم دست کنیم.

- پسرجان نظر سیستم و شورای امنیت اینه! جون به جونت کنند آدم نمیشی. نمیدونم دیگه چی باید بهت بگم. چون از بس کله شقی.

+ هر چه دل تنگت می‌خواهد بوگو حاجی جونم.

- نمی‌خوای اون دوتا گزینه‌ای که مدنظرت بود و آمادشون کنی؟ نمیخوای تغییر و تحولی ایجاد کنی؟ رابطه تو با حاج هادی (رییس بخش ضدجاسوسی) چطوره؟

+ رابطم با حاج هادی بد نیست ... خوبه! اما حاجی حقیقتش اینه یک ماه خیلی درگیر مرور یه سری مسائل و مطالعه بعضی پرونده‌ها شدم. راستش دوتا گزینه از قبل درون ذهنم بود که یکیش حتمی هست و من می‌خوام این اتفاق بیفته تا کنارم باشه. از شما هم می‌خوام که موافقت حاج هادی وَ ریاست کل رو برام بگیری.

- چقدر خوب. حالا کی هستند؟

+ برای مسئولیت دفترم می‌خوام از بهزاد استفاده کنم که ان شاءالله تا چندوقت دیگه میشه دامادت.

- خوبه. بهزاد توانمند هست. انقدرم نگو دامادت. چون دخترم مریم هنوز داره فکر می‌کنه. معلوم نیست جوابش مثبت باشه یا نه. گزینه بعدیت؟

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید می‌کنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت که در پایین درج شده است و ذکر نام عاکف سلیمانی مجاز می‌باشد و گرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۸/۰۵/۰۵
  • ۵۷۶ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۰)

نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانستان
آخرین نظرات