مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

مستند داستانی امنیتی عاکف - سری دوم - قسمت 63

پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۰

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

وقتی اصرار کردم به حاجی که بهم بگه، مکثی کرد و گفت:

- بیا تهران بهت میگم.

+ حاجی خواهش میکنم. من الان اصلا حالم خوب نیست. پس تو بیشتر حالم و خراب نکن. بگو.

- دهنت تو سرویس پسر. هرکی رو بپیچونم تو رو نمیتونم. بیخیالم نمیشی حالا.

+ حاجی بگو. لفتش نده.

- ببین عاکف، عطا یه اشتباه کرد و من فهمیدم. فقط با یه اشتباه.

+ چه اشتباهی؟؟

- وقتی پی ان دی رو برد تحویل تروریستای توی تهران بده موقع قرار، وقتی رفت و سوار شد برای تحویل، یه خرده که گذشت ماشین تروریستا حرکت کرد. خب عطا هم توی ماشین بود. ما منتظر بودیم عطا رو پیاده کنند.


فهرست - قسمت قبل


عاکف جان باید خدمتت عرض کنم که وقتی عطا پیاده شد زیر چشمش رو اون زنه که فامیلیش شمسیان بود، یه بادمجون کاشت، و انداختنش از ماشین بیرون. بچه های ما رفتن آوردنش اینجا. وقتی که بچه ها سوارش میکنن، قبل از بردن عطا به درمانگاه، میارنش اینجا توی خونه امنِ 034. وقتی اومد میتونست بگه به کسی که قطعه رو تحویل دادم یه زن بوده و من رو انداختن بیرون فرار کردن. اما از دهنش در میره و میگه شمسیان قطعه رو گرفته و در رفته. این که اینطور گفت، من و عاصف یه لحظه، همدیگرو نگاه کردیم و با این حرفش که این فامیلی زنه رو از کجا میدونه از تعجب دهنمون باز موند.

ما خودمون تا اون لحظه نمیدونستیم با کی طرف بودیم اما عطا میدونست... من به روی خودم نیاوردم این حرف عطا رو !

به بچه ها گفتم ببرنش بیمارستان. بعد اینکه رفت، به عاصف گفتم تموم مکالمات خط عطا رو شنود کنند و زیر نظر داشته باشنش توی همون بیمارستان.

قبل از بیمارستان بردنش وقتی دیدم عطا خودش توی مرکز ما همچین سوتی رو با زبون خودش داده و از دهنش فامیلیه زنه پریده، شاخکام و شدیدا تیز کرد. در صورتی که ما تا اون لحظه نمیدونستیم با چه کسی طرفیم، برای همین تصمیم گرفتم عطا رو با دست خودم، قشنگ بیارمش توی بازی و بزارم مثل یک مهره آزاد ولی سرگردان توی این پروژه بچرخه.

+ خب چیکار کردی مگه؟

- وقتی که عاصف و تیم عملیاتیش، شمسیان رو زدن مجروح کردن، قرار بود ببرنش بیمارستان گروه 512 که بچه های ما اونجا بودن. اما من گفتم ببرنش همون بیمارستانی که عطا برای اون ضربه ای که توسط همین شمسیان توی اون ماشینِ وَن، زیر چشمش خورد؛ بستریش کنن شمسیان و !بهزاد و فرستادم بره فقط رفتارای عطا رو زیر نظر بگیره.

عطا ظاهرا توی بیمارستان یه لحظه شمسیان می بینه که دارن میبرنش اتاق عمل تعجب میکنه و میاد سمت برانکاردش... وقتی هم که بردنش اتاق عمل، هر چند دقیقه یواشکی میومد دو رو بر اتاق عمل میگشت. نمیدونست زیر نظره. به بچه هامون گفتم بزارید توی بیمارستان آزاد باشه و فقط زیر نظر بگیریدش قشنگ، تا دستمون پر باشه. اونم به هوای اینکه کسی توی بیمارستان نیست قشنگ هرجایی میخواست میرفت... ما هم گذاشتیم خوب بازی کنه... به خیال اینکه ما نمیفهمیم. اما زیر نظر عوامل ما از دکتر و پرستارایی که اونجا مستقر بودند، بود.

همزمان متوجه شدم عطا میخواد بچه ی شیوا صادقی رو از طریق یه راننده تاکسی بدزده تا شیوا صادقی و تحت فشار قرار بده که مادرت رو بکشن و تیم جاسوسی تروریستی از مازندران سریعتر در برن و تا تو دستت بهشون نرسه و فقط جنازه مادرت و بگیری.

چون عطا میدونست تو به تیم تروریستی مورد حمایتِ خودش که مستقر در شمال بودن میرسی. برای همین عطا این کار رو کرد که تو نرسی و اونا رو نگیری تا توی بازجویی نگن عطا با ما بوده و فرمانده عملیات این گروه جاسوسی تروریستی بوده. ماهم پیش دستی کردیم و مادر شیوا صادقی و بچش و آوردیم توی مرکز 034 خودمون و الان طبقه پایین نشستن دارن آب پرتقال میخورن... راننده تاکسی هم از عوامل منافقین بوده که عاصف دستگیرش کرد. هووووفففففف. بسه عاکف بیا تهران بقیش و برات میگم.

+ ممنونم... امشب برمیگردم تهران... فقط باید برم بیمارستان تیر و از بازوم در بیارن...

- کارات اونجا تموم شد ساعت اومدنتو بگو میگم از تهران هواپیمای (... ... .) بیاد مازندران، بعدش تو و مادرت و خانومت و با پرواز مخصوص بیارن تهران. اینجا هم بچه ها میان دنبالتون و میارنتون خونتون. خونه خودت میری؟

+ احتمالا آره. میرم خونه خودمون... اما اگه برم مادرمم میبرم خونه خودم.

- باشه. از حالا میگم بچه ها برن اونجا رو حفاظت کنند. تا چندماه بازم همینه.

+ باشه. یاعلی

وقتی که کل ساختمون و بچه ها پاکسازی کردند و مطمئن شدیم دیگه خبری نیست اومدیم بیرون.

به فیروزفر گفتم: «من و مادرم و ببرید بیمارستانی که خانومم بستری هست. خودتم بالای سرم باش توی آمبولانس»

نکته امنیتی: دلیل اینکه خواستم فیروزفر باشه بالای سرم این بود که احساس میکردم شاید هنوز دور و برم نا امنه. بگذریم.

با آمپول و سِرُم و یه سری دارو من و تا بیمارستان حفظم کردند. بیهوش میشدم توی مسیر و دوباره به هوش می اومدم. چون شدیدا ضعف داشتم و خونریزی دستمم با اینکه جلوش و گرفته بودن، دوباره زیاد شده بود. چون دقیقا همونجایی تیر خورد که توی سوریه در آخرین باری که مستقر بودم، دو سه تا ترکش ریز رفته بود توی کتفم. برای همین دردش بیشتر بود.

توی آمبولانس مادرم بالای سرم بود و گریه میکرد. به مادرم گفتم رسیدیم پیش فاطمه نگو من تیر خوردم. بهش بگو جایی هست میاد تا نیم ساعت یک ساعت دیگه. از اتفاقی که برای تو پیش اومد هم بهش چیزی نگو.

یک ساعت بعد بیمارستان...

وارد بیمارستان شدیم و قبل اینکه من و ببرن اتاق عمل گفتم من و بیهوش نکنید و با بی حسی عمل کنید. چون طاقت دارم و سختترش و توی جاهای دیگه دیدم و کشیدم. یه دلیل دیگش امنیتی بود. چون ممکن بود نفوذی دشمن توی بیمارستان و یا در پوشش پرستار و‌ دکتر بوده باشه و بعد از به هوش اومدنم بخوان از زیر زبونم یه سری مسائل و بکشونن بیرون. البته دکترا و پرستارا همشون مورد تایید فیروزفر قرار گرفته بودن و با تهران هماهنگ بود. من رو بردن اتاق عمل. فیروزفر هم باهام توی اتاق عمل اومد و همه رو زیر نظر داشت. تیر رو از توی بازوم در آوردن و حدود یک ساعت توی اتاق عمل بودم. چون خون ریزی زیاد بود.

جراحی که تموم شد من رو از اتاق عمل بردن بیرون. دیدم دوستم مهدی و مادرم و... همه منتظرم هستند. مادرم من و دید خوشحال شد. به بچه ها گفتم تختم و ببرن اتاق فاطمه.

من و منتقل کردن توی بخش و بردن اتاقی که خانومم بستری بود. وقتی در باز شد و فاطمه دید دستم از کِتف تا آرنجم باند پیجی شده هست ، به زور خودش و از روی تخت بلند کرد و داشت میومد پایین که بهش اشاره زدم نیاد پایین. ولی به حدی شوکه شده بود که وقتی من و دید با این وضعیت، به زور داشت میومد. مادرم و اون محافظی که خانوم بود، یعنی خانم یزدانی، جلوش رو گرفتن. به فیروزفر گفتم تختم و ببرید نزدیک تختِ خانومم. همه برن بیرون جز مادرم.

من موندم و فاطمه زهرای عزیزم و مادرم. حسابی فاطمه و مادرم همدیگرو بغل کردن و گریه کردن. خداروشکر همه چیز بخیر گذشت.

به یکی از بچه های حفاظت که پشت در بود صداش زدم و گفتم:

+ آقای محمدی.

درو باز کرد و اومد داخل.

- جانم بفرمایید حاج آقا.

+ یه زحمت بکش تلویزیون اینجارو راه بنداز. به رییستون فیروزفر هم بگو تا یه ربع دیگه بیاد داخل این اتاق.

- چشم

تلویزیون و روشن کردو از اتاق رفت بیرون.

زدم شبکه خبر و دیدم به به. داره همزمان خبر پرتاب ماهواره با حضور مقامات عالیرتبه کشور رو پخش میکنه و توضیح میده و میگه:

راه فضا امروز برای ایرانیان گشوده شد. تا ساعاتی دیگر پرتاب موفق نخستین ماهواره ساخت داخل، به دست متخصصان جوان کشورمان انجام خواهد شد. طبق گفته کارشناسان و مسئولین این پروژه مهم، که چشم دنیا را خیره کرده است، حتی یک پیچ و مهره این ماهواره از خارج از مرزهای ایران وارد نشد. تنها یک قطعه ی ضد راهداری آن بود که از کشوری خریداری شده و اکنون مشابهش در ایران در حال ساخت است. (قطعه پی ان دی رو میگفت که دهن من و مجموعمون خانوادم آسفالت شد بابتش). این حرکت عظیم که خبرگزاری ها و رسانه های خارجی و مقامات سیاسی و امنیتی دنیا را مبهوت کرده، از برکت انقلاب اسلامی رخ داده است. با پرتاب و در مدار قرار گرفتن این ماهواره ملی که ساخته ی دست متخصصانِ پسر وَ دختر ایرانی می باشد، با این حرکت، از امروز جمهوری اسلامی ایران رسما به 8 کشور باشگاه فضایی جهان پیوسته است.

این ماهواره با هدف ارسال و دریافت پیام های مخابراتی و تعیین مشخصات مداری به فضا پرتاب خواهد شد. این ماهواره با دو باند فرکانسی هر شبانه روز 15 بار دور زمین میچرخد و در هر دوری که میزند دو بار از طریق ایستگاه های زمینی، دور سنجی و برد سنجی و کنترل سنجی و هدایت میشود.

خبر و که گوش کردم تلویزیون و خاموش کردم و یه کم با موبایلم ور رفتم و کانال خیمه گاه ولایت و چک کردم. دو سه دقیقه که گذشت دیدم فیروزفر اومد.

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۷/۱۲/۰۹
  • ۷۶۹ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۰)

نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانستان
آخرین نظرات