مستند داستانی امنیتی عاکف - سری دوم - قسمت 42
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
حاج کاظم گفت: با تحلیل خانم ارجمند موافقم. ایشون کاملا درست میگه. ما نمیتونیم دولت و وزارت خارجه رو در این بُرهه حساس درگیر این مسائل اطلاعاتی امنیتی و بین المللی کنیم. چون امکان داره این موضوع یک حَربه توسط یکی از همون کشورهای اروپایی و یا آمریکایی باشه که میخوان از ما امتیاز بگیرن و دستگاه اطلاعاتی امنیتی ایران و برسونن به جایی که از وزارت خارجه کمک بگیره و وزارت خارجه هم این و با آمریکا و یا یکی از کشورهای مذاکره کننده مطرح کنه. اونوقت اون کشور هم به همین بهانه ها از ایران در برجام امتیازات الکی میگیرن. ما باید الان خوب ببینیم و دقیق بررسی کنیم و درست تحلیل کنیم و بعدش ضربتی عمل کنیم، که چطور میتونیم از تیم جاسوسی- تروریستی دشمن زمان بگیریم. به نظرم پای وزارت خارجه رو باز نکنیم بهتره.
مرتضی به حاجی گفت:
حاج آقا اگر وزارت خارجه رو نباید درگیر کنیم ، پس به نظرم ما باید پی ان دی رو به دشمن بدیم. چون اونا میدونن زمان به نفعشون نیست و باید فرار کنند، برای همین هم، به ما زمان نمیدن وقتی که خودشون زمان ندارن. زمان هم ندن حتما جان همسر عاکف به خطر می اوفته.
از طرفی بچه های سکوی پرتاب تونستند فعلا جلوی پرتاب و بگیرن و کنترل کنن. البته در صورت پرتاب نکردن ماهواره چون سوختش فعال بود، امکان منفجر شدنش هست و اگر منفجر هم نشه ، با صحبت ها و رایزنی هایی که من باسکوی پرتاب داشتم متخصصین این پروژه گفتن آسیب جدی به ماهواره وارد میشه که باید تا حدودی دوباره کار و از نو شرع کنن.
البته گفتند اینها جزء احتمالاته. به نظرم الان که جلوی پرتاب ماهواره گرفته شد دستمون باز هست اینطوری. من میگم پی ان دی رو بهشون بدیم و بعدش یه تیم رهگیری بزاریم و دوباره بهشون برسیم. اینطوری، هم دستگیرشون میکنیم و هم اینکه قطعه رو میتونیم دوباره بگیریم ازشون، و بعد با این حرکت، میتونیم خانم آقا عاکف و نجات بدیم.
حاج کاظم گفت:
اگر نتونستیم رهگیری رو درست انجام بدیم و گمشون کردیم چی؟ همه این مسائل مطرحه. هر اتفاقی ممکن هست بیفته. اونا هم مثل ما یک مجموعه فکری دارن و میتونن برنامه ریزی کنن. ما نباید ازشون عقب تر باشیم و باید پیش بینی کنیم حرکات بعدی دشمن رو.
عاصف اومد وسط بحث و به حاجی گفت: «میتونیم یه ردیاب توی قطعه جاسازی کنیم.»
حاجی گفت:
عاصف این کار خوبه ولی خیلی ریسکش بالا هست و باید دقت کنیم.
عاصف گفت:
به نظرم آخرین کاری که میتونیم بکنیم همینه.
حاج کاظم یه کم فکر کرد و گفت:
اگه تو نظرت اینه و نظر جمع هم اینه باشه قبوله.
بچه ها هم نظر عاصف و پسندیدن و حاجی به عاصف گفت:
یه زحمت بکش و بگو اون پی ان دی قبلی رو، توش یه ردیاب بزارن، و اینکه دو تا تیم مسلح با تمام امکانات، آماده استارت رهگیری باشن. از بچه های خودمون توی این خونه هم، همه در آماده باشِ کامل و عملیاتی باشن حتما، تا ماموریت رو شروع کنیم. به محض اینکه آدرس به دستمون رسید برن توی همون محل مستقر بشن. ضمنا عاصف یادت نره ردیاب پی ان دی رو هم بهشون وصل کن.
عاصف گفت:
حاجی پی ان دی قدیمی رو بدیم اونا میفهمن. ریسکش بالاست.
حاجی گفت: چاره ای نداریم. باید همین کارو کنیم فعلا. فقط خدا کنه بخیر بگذره. حواست باشه عاصف که پی ان دی جدید و اصلی رو که تو و عاکف تونستید اونور بدست بیارید، اشتباها ندیم به دشمن.
بعد حاجی خطاب به مرتضی گفت:
فوری به نیروهای مخصوص بگو به طور پراکنده و نامحسوس در منطقه شمرون که خودت احتمال میدی توی اون شعاع باشن تیم دشمن، پراکنده بشن. تاکید میکنم به طور نامحسوس. در ضمن مرتضی، همین الآن بعد از این جلسه برو با فرمانداری چالوس تماس بگیر و بگو بهشون، به عاکف که اونجا مستقر هست اختیار کامل و تام بدن و مزاحمش نشن و عصبیش نکنند با مجوزات اداری.
تموم نیروهای اطلاعاتی که زیر مجموعه ما در مازندران هستند، به دستور تهران در آماده باش کامل باشن. با یگان ویژه مرکز مازندران هم تماس بگیر و بگو یه گروه مخصوص ضد گروگانگیری بفرستند چالوس، تا اینکه 24 ساعته تحت امر، و در اختیار عاکف و به حالت اِستَند بای بمونن. ممنونم از همتون و حالا برید سرکارتون.
بچه ها که از دفتر حاجی رفتن بیرون، حاجی ارتباط ویدیویی امن و که برقرار شده بود، قطع کرد و تماس تلفنی گرفت با من و گفت:
گفت:
- خب عاکف جان، نظرت درمورد این جلسه و تحلیل و کارهایی که تا حالا بچه ها کردن و همچنین اقدامات بعدیمون چیه؟ اصلا بگو ارتباط تصویریت با ما قطع نشده بود که؟
+ نه حاجی. قطع نشد.
- خب بگو نظرت رو!
+ خوبه ممنونم. حرف خاصی فعلا ندارم. منتظر ساعت عملیات می مونم.
خداحافظی کردیم و ارتباط ما قطع شد و من اومدم بیرون از اون نهاد امنیتی در چالوس. با ماشین رفتم یه گوشه ای پارک کردم و مشغول فکر کردن شدم. حدود چهل دقیقه فقط فکر کردم و آنالیز کردم همه کار ها رو، دیدم حاج کاظم زنگ زد به موبایلم:
- سلام عاکف.
+ و علیکم السلام.
- تونستی کاری بکنی و کوروش خزلی رو پیدا کنی؟
+ نه حاجی. فعلا نتونستم ردی ازش پیدا کنم.
- عاکف یه تیم حدودا 20 نفره از تیم واکنش سریع و ضدگروگان گیری؛ تا نیم ساعت چهل دقیقه ی دیگه از مرکز استان مازندران با هلی کوپتر میرسن اداره اونجا. ظاهرا جای نشستن هم داره برای هلی کوپتر. به محض رسیدن بهشون دست بده.
+ به محض فرود بهتون اعلام وضعیت میکنم.
- از فیروزفر و دوستت مهدی کمک گرفتی برای پیدا کردن فاطمه؟
+ با هم هماهنگیم. ولی من میخوام کوروش رو زنده بگیرمش. چون بو ببرن من هنوز دنبالشم، میکشنش و خیلی چیز ها رو ازدست میدیم. از طرفی بفهمن دارم انقدر نزدیک میشم بهشون ، فاطمه رو میکشن. به هر حال اونا آدمای خودشون و حذف میکنند تا ما بهشون نرسیم و توی بازجویی ها نتونیم سرتیم ها و حلقه های بالاتر و پیدا کنیم.
- باشه. پس من و بی خبر نزار از جدیدترین اتفاقات اونجا. در جریان باش ما هم تا ده دیقه دیگه پی ان دی بدل و آماده میکنیم و میفرستیم براشون. فعلا یاعلی.
برگشتم رفتم دوباره سمت اداره ای که توی چالوس بود و محل ارتباطات امنیتی ما با تهران بود. تیم رهایی گروگان هم یه خرده با تاخیر رسیدند. منتظر موندن تا دستور رو اعلام کنم. یه نیم ساعتی رو اونجا موندم و دیدم مهدی زنگ زد بهم. جواب دادم:
+ جانم مهدی. بگو میشنوم داداش.
- معلومه توی این چندساعت کجایی؟
+ چطور؟
- تو مگه قرار نبود بیای پیش من و برای چهره نگاری باهم شروع کنیم.
+ از اداره چالوس که زیر مجموعه تشکیلات خودمون هستند دارم پیگیری میکنم.
- یعنی ما عرضه نداریم دیگه؟
+ من این و گفتم؟!؟!؟ الان بچه های یگان ویژه شما هم سر رسیدن. میخوام بیای اینجا باهاشون هماهنگ باشی چون منطقه رو خوب میشناسی.
- باشه میام . اما اول تو باید بیای؟
+ من کجا بیام؟ اونم توی این وضعیت؟
- چند دقیقه قبل به بچه های ما خبر دادن جسد یه جوون حدود بیست و چهار پنج ساله رو کنار یه بلوار دیدند. گفتم بهت یه خبر بدم بیای ببینی شاید یه وقت بدردت بخوره.
+ باشه آدرس و برام بفرست. خط رو داری که؟
- آره. میفرستم.
حدود سی ثانیه بعد آدرس اومد و بعدش منم حرکت کردم به سمت همون آدرسی که مهدی فرستاد واسم.
وقتی رسیدم دیدم بچه های آگاهی و مهدی و یکی دو تا تیم گشتی که از نیروی انتظامی بودند، یه جایی کنار بلوار جمع هستند. ماشینم و حدود پنجاه متر عقب تر پارک کردم و پیاده شدم رفتم سمتشون. مهدی تا من و دید اومد سمتم و به محض رسیدن بهش گفتم:
+ سلام. کی هست حالا یارو؟ چیشده اصلا؟
- سلام. نمیدونم. فعلا که شناسایی نشده. چون تو گفتی سارق موبایلت یه جوون بوده، منم به دلم افتاد شاید به کارت بیاد.
+ چند دقیقه هست پیداش کردید؟
- از وقتی که تماس مردمی صورت گرفت و بهمون خبر دادن و بچه های ما رسیدن بالاسرش حدودا یک ربعی طول کشید. پنج دقیقه بعد رسیدن به اینجا بهت خبر دادم.
رفتم بالای جنازه و خم شدم پارچه ی سفید و از روی صورتش کنار زدم و صحنه ای رو که نباید می دیدم، دیدم ... از بد روزگار دیدم خود کوروش خزلی هست!
همونی که موبایل من و دزدید و رم و سیم کارتم و گرفت و بعدش زد گوشیم و شکست و در رفت. دست کردم جیباش و گشتم. توی جیب پیرهنش چیزی نبود. توی جیب شلوارش و گشتم دیدم یه موبایل توی جیبش هست. موبایل و گرفتم و یه نگاهی کردم به چهره این جوون فریب خورده و آهی کشیدم و دلم به حال این جوون سوخت که خودش و بخاطر اینکه موبایل من و بزنه به خطر انداخت و پذیرفت تا با جاسوس ها و تروریست ها همکاری کنه و من و سرگرم کنه تا خانم من و بدزدن و بعدش بتونن اینطوری و از این طریق با گروگان گرفتن خانومم پی ان دی رو از چنگ ما در بیارن.
ادامه دارد ...
کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری وشکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.
- تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
- اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
- سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat