بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بعد این درد دلی که با خدا کردم و پدر شهیدم و واسطه قرار دادم، دلم قرص شد.
دلم قرص شد و همینطور پشت هم فقط فکر میکردم که از کجا باید دقیقا حالا شروع کنم. رفتم توی اتاقی که فاطمه زهرا بستری بود. دیدم دکتر و پرستار بالای سرش هستند و دارن بخیه سرش و کبودی صورتش و بررسی و معاینش میکنند تا ببینند وضعیتش چطوره. به دکتر و پرستار گفتم:
«ببخشید یه لحظه فوری برید بیرون. ممنونم.»
- ۰ نظر
- ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰