مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و سوم

خودم و رسوندم پایین. نفهمیدم چطوری رفتم. سریع رفتم بالای سر اون آدمی که تیرخورده بود. دیدم یه لباس کارگر ساختمونی تنش هست. به خانم محافظی که بود گفتم چرا زدیش؟
گفت:
_ایشون با اسلحه داشتن می اومدن سمت ما. تا خواستم به برادرا بیسیم بزنم درماشین و باز کردند، منم مجبورشدم شلیک کنم.
مات موندم. توی دلم گفتم این دونفر بی ارتباط با تیم ترور من نیستند.هردوتاشون باهمن به احتمال قوی.

  • ۰ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۰۳ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و دوم

_میدونم پسر گلم، ولی به هرحال باید برنامه ریزی کرد. دیشب خوابش و دیدم.

+ان شاءالله خِیره. شماهم که نمیگی خوابت و به ما. منم دیگه اصراری نمیکنم.

_داری رانندگی میکنی پسرم.

  • ۰ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۸۲ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و یکم

حدود بیست و پنج روز به این شکل گذشت.

یه شب ساعت 9:00 شب بود. باید میرفتم دنبال فاطمه. تیم مراقبتم سه تاموتوری بودند که یکیشون با موتور از جلو میرفت و دوتا دیگه باموتور از پشت سر می اومدند. البته به شکلی که فاصله حفظ بشه و همه چیز عادی باشه.

  • ۱ نظر
  • ۲۹ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۹۷ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم

#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیستم

سیدرضا زنگ زد دفترم گفت اومدی؟ گفتم آره چنددیقه ای هست. بیا منتظرم. اومد و نشست و شروع کرد:

_عاکف جان ایمیل برای شخصی به اسم متی والوک هست. یه سری ارتباطات کاری و ایمیل های تحقیقاتی و بازار یابی و... هست. من برسی کردم مو به موف منتهی چیز مشکوکی ندیدم که بخوام بگم کد بود یا مشکوک بود. ایمیل هم برای دوماه قبل دستگیری جاسوس های پرونده هست که ظاهرا این پرونده برای دوسال قبل هست.

  • ۱ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۴۱۵ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت نوزدهم

مانیتورو خاموش کردم.

سریع اومدم روی تخته وایت بُردِ دفترم اسم آدمایی که نیاز داشتم و نوشتم.
بهترین کار این بود ، با تیمی که همیشه باهاش راحتم و خم و چمِ کارو داره و با من میتونه خوب مَچ بشه کار کنم.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۴۲۲ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت هجدهم

اینجا بود که جواب سوالم و گرفتم و فهمیدم که چرا این همه از فیلم و عکس و مسائل مربوط به جاسوس های دستگیر شده قبلی برامون توضیح داد. دلیلش این بود که این پرونده در ادامه ی اون پرونده بوده.

پرونده رو داد بهم تا شروع کنم.

مستقیم اومدم توی اتاقم و یه نفس راحت کشیدم. خیلی دلم هوای فاطمه رو کرده بود.

  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۴۳۷ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات