مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و نهم

یه چیزی به ذهنم رسید.

به داخل خاک ایران پیام فرستادم:

110_101 : غذا روی اجاق هست؟ میخوام وقتی اومدم با کباب بزنم.( 110 من بودم و این کد یا همون متنی که فرستادم یعنی من دارم میام ایران.)

  • ۰ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۷۷ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و هشتم

بلند شدم . یه تیپ رسمی با کروات زدم. اومدم توی پارکینگ خونه یه ماشین از قبل برام تدارک دیده بودند و سوارش شدم و رفتم به مکانی که میگفتند متِی والوک اونجاست.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۹۲ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و هفتم

توی اداره بودم که دیدم افضلی تماس گرفت. گفت:

طبق بررسی های اولیه ما، و اخباری که منابع مستقر در کف خاک دادند، و شما روی اون شخص در ادامه پرونده قبلی مشکوک شدید، باید عرض کنم شخص مورد نظر در فلان شرکت و در فلان نقطه در پاریس مستقر هست.!!

  • ۰ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۴۰۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و ششم

نکته: یادتونه گفتم میخواستیم بریم مشهد از در خونه که اومدم بیرون، احساس کردم خیابون منتهی به کوچمون چندتا آدم دیدم که مشکوک می زدند؟؟ حاصلش شد این.

بگذریم.

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۱۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و پنجم

رفتم  نزدیک میز حاج کاظم ایستادم بدون سلام علیک گفتم:

+حاجی این چه وضعشه؟

_بشین عاکف. صداتم بیار پایین.

  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۸۰ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت بیست و چهارم

دیدم تلفن دفترم زنگ میخوره. تلفن و برداشتم، حاج کاظم بود.

+سلام حاج کاظم.

_سلام. فورا بیا اتاقم. از روی مانیتور نمیخوام باهات حرف بزنم.

  • ۰ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۱۰ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات