مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

عاصف گفت:

- آخه ظاهرا یکی از سوالاشون از اون شخصی که آمارش رسیده بهمون این بود که چیکاره‌ای، آقایی هم که مدعی کارمند سازمان اتمی بودن هست، برای اینکه بهش حالی بدن گفته کارمند فلان جا هستم تا با این حرکت برای خودش اعتبار بخره. بچه های انتظامی هم بخاطر حساسیت شغلی اون شخص موضوع رو به اداره ما ارجاع دادن، بچه های اداره هم به واحد ما.


فهرست - قسمت قبل


+ خب.

- اما موضوع از جایی پر اهمیت میشه که ظاهرا یک خانوم هم همراش بوده. تا اینجا هم به قول شما به ما ربطی نداره. اما از اینجا به بعدش بچه‌های انتظامی رو حساس کرده و اونا هم بلافاصله به ستاد ارجاع دادند.

+ حالا چی هست؟

- این آقا با اون خانوم هیچ نسبتی ندارن و اون خانوم هم ظاهرا ...! حساسیت موضوع به همین دلیل بوده.

+ جالبه. پس این و زودتر بگو. حالا گفتی بررسی کنن یا نه؟

- نه هنوز. راستش خواستم اول شما رو در جریان بگذارم تا ببینم نظرتون چیه.

+ پس بلند شو بریم اداره. اگر موضوع شخصی هست که هیچچی، اما اگر واقعا با این چیزی که تو گفتی مشکوکه پیگیر بشیم.

- چشم. من میرم پایین تا شما بیاید.

بلند شدم رفتم سمت در تا عاصف رو بدرقه کنم، همزمان خانومم در زد چای بیاره. در رو باز کردم سینی چای رو از دستش گرفتم بعد من و عاصف همونطور که ایستاده بودیم چای رو خوردیم و آماده شدیم برای رفتن. عاصف رفت، منم از فاطمه عذرخواهی کردم که این وقت شب تنهاش میزارم.

لباسام رو پوشیدم رفتم پایین سوار ماشین شدم و با عاصف رفتیم سمت اداره. در مسیر اداره بودیم که بهش گفتم:

+ عاصف وقتی رسیدیم ستاد، چون اسم و مشخصات این آدم رو بچه‌های انتظامی به ستاد دادن، فورا تموم ریز و درشت این آدم و میریزی روی میزم.

- چشم.

+ حس ششمم میگه این قضیه فراتر از یک دعوا هست. و گرنه نیروی انتظامی همینطور الکی خبرش رو به ما نمیداد. حتما از توانش خارج بود.

- یعنی چی؟

+ یعنی اینکه باید بریم اداره و علیرغم اینکه مشکوکم اما فعلا نمی‌تونم چیزی بگم. چون این موضوع تا دقیق برامون روشن نشه، تجزیه و تحلیل کردنش کمی سخته! اما عاصف میدونی چی من و متعحب می‌کنه؟

- چی آقا عاکف؟

+ من در عجبم از این که یه همچین آدم مهمی چه گافی داده که خبرش به ما رسیده. من احساس می‌کنم این قصه سر دراز دارد.

عاصف همینطور که داشت رانندگی میکرد نگاهی بهم کرد اما چیزی نگفت. معلوم بود جوابی نداره! بیسیمم رو روشن کردم ارتباط گرفتم با یکی از بچه‌ها که در اون تایم در واحد ما شیفت شب بود. یه پرس و جویی کردم در مورد یه موضوعی تا خیالم جمع بشه.

وقتی حدود 40 دقیقه بعد رسیدیم اداره فوری با عاصف رفتیم بالا سمت دفتر من. بلافاصله اثر انگشت زدم و رفتم داخل اتاقم. عاصف هم پشت سرم اومد داخل. رفتم سراغ میز کارم و مانیتور رو روشن کردم. بعد از اینکه سیستم اومد بالا فورا کد دادم وارد صفحه شدم، بلافاصله کارتابلم رو باز کردم تا ببینم چه خبره. دیدم خبر اومده روی سیستمم.

خبر و از روی مانیتور خوندم، چند لحظه‌ای فکر کردم. نگاهی به عاصف کردم دیدم منتظر یه چیزی بگم. همینطور که کنارم ایستاده بود بهش گفتم:

+ عاصف جان فوری میری به سمت اون کلانتری که اینا رو بازداشت کردن، یه سر و گوشی آب بده ببین چه خبره.

- نیاز هست بگم از کجا اومدم؟

+ بعید می‌دونم نیاز باشه، اما اگر خیلی گیر دادند، درصورت لزوم بدون اینکه افراد مورد نظر بفهمن، فقط به بچه‌های انتظامی بگو از حراست سازمان اتمی میای. ولی نظرم اینه که اول بری اونجا، یه سر و گوشی آب بدی، بلکه شاید قائله ختم بخیر شده باشه و نیازی هم به معرفی و پیچوندن نباشه. فقط قبل از اینکه بری به پناهی که شیفت شب هست، بگو که ریز و درشت این آدم و برام در بیاره و بفرسته روی سیستم من.

- چشم.

+ اونجا رفتی یه آمار بگیر و همه چیزایی که دیدی رو بهم گزارش کن. فقط لطفا طولش نده. منتظرم. برو خدا به همرات.

- چشم آقا عاکف. یاعلی

عاصف رفت و منم انقدر خسته بودم  رفتم قسمت استراحتگاه دفترم یه چرت بیست دقیقه‌ای زدم که با صدای در بیدار شدم. چشام رو مالیدم بلند شدم رفتم سمت میز کار، از روی مانیتور دوربین بالای در ورودی اتاقم رو چک کردم تا ببینم کیه! نگاه کردم دیدم پناهی هست. رفتم اثر انگشت زدم در باز شد. پناهی وارد دفتر شد سلام علیکی کردیم، گفتم:

+ چه برایمان آورده‌ای مارکو!

خندید گفت:

- آقا ببخشید مزاحم شدم! راستش امشب برای دقایقی سرعت سرور کند شده بود، منم دیدم چون که شما عجله دارید به همین خاطر پرینت گرفتم و دستی آوردم خدمتتون.

+ ممنونم آقای پناهی. عیبی نداره. فقط بررسی کن مشکل سرور زودتر حل بشه. میتونی تشریف ببری.

- چشم. فقط کاری بود من داخل اتاقم هستم. تماس بگیرید میرسم خدمتتون و یا اینکه براتون از همونجا انجام میدم.

+ تشکر. فقط لطفا آماده باشید، چون ممکنه امشب پروژه داشته باشیم.

- چشم حاجی. امری نیست؟

+ نه برو خدا به همرات.

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید می‌کنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت که در پایین درج شده است و ذکر نام عاکف سلیمانی مجاز می‌باشد و گرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۸/۰۵/۱۱
  • ۸۶۹ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۲)

  • آنیتا موزیک
  • سلام و خسته نباشید سایت خیلی خوبی دارید
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    سلام ما یک گروه تلگرامی برای وردپرس راه
    انداختیم که کلی از اساتید هم هستند
    خوشحال میشیم شما هم تشریف بیارید.


    ************************

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    مهربانستان
    آخرین نظرات