مستند داستانی امنیتی عاکف - سری سوم - قسمت 3
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
+ گزینه بعدیم که تاکید دارم بشه و همون اول ازتون خواستم موافقت سیستم رو بگیرید، سیدعاصف عبدالزهرا هست. با مسئول دفتر شدن بهزاد مخالفت صورت بگیره من حرفی ندارم و مهم نیست میرم سراغ گزینه بعدی. البته اینکه میگم مهم نیست 30 درصدش مهم نیست و بقیش مهمه چون میخوام این اتفاق بیفته و کنارم باشه. دلیلش هم اینه که من یا کسی رو انتخاب نمیکنم ، یا اگر انتخاب کردم تا تهش پای اون انتخاب میمونم، چون میدونم اون گزینهی من آدم توانمندی هست.
- خب! بعدش!
+ راستش آقا، شما همیشه برای من و جوونای هم سن و سال من داخل سیستم مثل یک پدر بودید. من نمیتونم با دیگران اینطور راحت گفتگو کنم. کاری هم به رفت و آمده خانوادگیمون ندارم. الان بحث کاری هست، حقیقتش اینه که اگر بخواید عاصف رو خط بزنید و بگید در همون ردهای که هست بمونه، یعنی همونجایی که منم بودم، جسارتا باید عرض کنم که نمیپذیرم این مهره کلیدی خط بخوره. با تمام احترامی که برای سیستم قائلم، دلم میخواد سیستم هم به انتخاب من احترام بزاره. عاصف یک جوان نخبهی اطلاعاتی، وَ فوق العاده قوی هست که هوش بالایی داره. آدم نترسی هست. براش وزیر و وکیل یا فلان مسئول کشور فرقی نداره. آدمیه که سر نترس داره و به قول خودش چیزی برای از دست دادن نداره.
- خب پسرم، باید نظر سیستم رو هم ملاک قرار داد. همینطوری که نمیشه!
+ سیستم الحمدلله به نیروهای رده بالایی مثل حضرتعالی استقلال داده. به سلامتی شما معاون کل هستید! رایزنی کن دیگه فدات شم آقا! برای همین الان به شما دارم، رو میندازم.
- عاکف جان، زیاد روی این مسائل گیر نده. چون یه وقت میبینی نمیشه. گفتم که، نظر ریاست اولویت داره. هم رییس بخش خودت، هم ریاست کل نهاد!
+ میدونم. اون دیگه دست شماست خلاصه. راستش آقا این عاصف پسر شجاعی هست. معتقدم در بخش ضدجاسوسی (ضدنفوذ) حتما میتونه نیرو و قوت بازوهای من بشه، بخصوص در بخش عملیات. جدای این مسائل، سالهاست رفیقمه، محرم خونمه و فقط رفیق کاری و این مسائل نیست. کاملا میشناسمش؛ تفکرش رو میدونم چیه، پسر متعهد و دلسوزیه. از جان خودش میگذره برای این مردم واقعا. توانایی بالایی هم در حل مسائل داره.
- ببین عاکف جان، من برای منتقل شدن عاصف به بخش ضدجاسوسی و ضدتروریسم حرفی ندارم، اما ...
لبخندی زدم، گفتم:
+ ببخشید میام وسط حرفت حاج کاظم. ولی خداییش میخوای ان قلت بیاری؟ آره!
- نه! من حرفی ندارم! خودتم میدونی در مواردهای خاص همیشه تا جایی که قانونی بوده و عقلانی، وَ دستم باز بوده، از تصمیماتت حمایت کردم. اما در حال حاضر سیستم برای انتقال نیروهای دیگه کمی مشکل داره. عاصف اگر بیاد سمت تو، اون طرف لنگ میمونه. من میخواستم عاصف بره جای تو رو پر کنه.
+ حاجی این کار رو نکنید تورو خدا. بزارید عاصف با من باشه. شما حاج آقای (...) و حاج هادی رو راضی کن!
- با خودش حرف زدی اصلا؟ شاید نخواد بیاد. نظرش و میدونی چیه؟
+ آره صحبت کردم. همون موقع که مستقیما شما و حاج آقای (...) انتقال من به بخش ضدجاسوسی رو مطرح کردید باهاش صحبت کرده بودم که ممکنه منتقل بشم، بعد ازش پرسیدم اگر رایزنی کنم که همراه من باشی، قبول میکنی؟
- چی گفت؟
+ اون میگه از خدام هست با هم باشیم.
- باشه. بزار ببینم برات چیکار میتونم کنم.
+ حاجی لطفا موافقت حاج آقای (...) بگیر. من نمیخوام سیدعاصف عبدالزهراء رو از دست بدم. گزینه قویه منه.
- قول نمیدم اما تلاشم رو میکنم. بهت گفتم که، فعلا در حال حاضر شرایط یه خرده سخت و پیچیده هست. یه تعدادی از بچه های ما در سوریه شهید شدند. در بعضی بخش ها کمبود نیرو احساس میشه! سیستم به راحتی نمیتونه انتقالی بده به شهر دیگه یا واحد دیگه. یه سری مراحل داره که باید طی بشه، اما برای شما چون انتقال از یک بخش به بخش دیگه ای هست راحتتره. پس نگران نباش.
ادامه دارد ...
کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمهگاه ولایت که در پایین درج شده است و ذکر نام عاکف سلیمانی مجاز میباشد و گرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.
- تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
- اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
- سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat