مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

مستند داستانی امنیتی عاکف - سری دوم - قسمت 73

يكشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۰

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بلند شدم و محکم زدم روی میز و به عطا گفتم:

+ لعنتی تو اگر همونجا هم بهم میگفتی هم چیز رو من نجاتت میدادم. اما نگفتی... خودت با دست خودت رفتی توی لجن.

احساس کردم دستم سرد شده و انگار یکی یه پارچ آب یخ ریخته روی دستم. یه لحظه متوجه شدم دستم خونریزی داره میکنه و انقدر ذهنم درگیر بازجویی شد نفهمیدم دستم زخمیه و نباید باهاش مشت میزدم.

فوری اومدم سمت در رو باز کردم که برم بیرون، دیدم عاصف توی حیاط ایستاده. سوت زدم براش و اومد سمتم فوری.


فهرست - قسمت قبل


وقتی رسید وحشت زده گفت:

- دستت رو چیکار کردی؟

+ هیچچی در رو قفل کن بیا بریم بالا. اون گوشیم رو دل و جیگرش رو (باطری و سیم کارت) زیر اون کیسه هست بگیرش بیار بالا.

رفتیم بالا و خانم ارجمند زنگ زد به بچه های تیم پزشکی اداره، و اونا هم یک ربع بعد اومدند. فوری مجوز به خونه صادر شد و اومدن داخل و جلوی خون ریزی دستم رو گرفتن. باندش رو عوض کردن. پانسمان کردن و شست و شو دادن جای بخیه و عمل رو بعدش رفتن.

به عاصف گفتم:

+ بیا بریم کارت دارم.

از اون واحد اومدیم بیرون و گفت:

- چیزی شده؟

+ بیا بریم پشت بوم.

با آسانسور رفتیم بالا.

وقتی رسیدیم سر حرف و باز کردم و در مورد یه سری مسائل گفتگو کردیم. بهش گفتم:

+ عاصف اگه میشه یه زحمت بکش، بررسی کن تامی برایان توی ترکیه هست یا یه کشور دیگه. ببین منابع ما در خارج از کشور چه خبری میدن.

- میتونم بپرسم بابت چی؟

+ تو بگیر خبرش رو بعدا بهت میگم. ما باید سوارش بشیم. ضمنا، عطا رو از زیر زمین و فضای تاریک در نیارید فعلا. بزارید همون زیر زمین بمونه. به عطا کسی حق نداره دسترسی داشته باشه مگر خودت. شبا رو من می مونم تو برو خونه. روزا بیا که من برم استراحت کنم. میخوام روانیش کنیم. بی خوابی بهش بدیم. حق نداره بخوابه. کلا توی تاریکی باید باشه. چپ و راست میریم بازجویی. هم من و هم تو. اون مرموزه. می دونم که حالا حالاها بهمون پا نمیده. ولی با روحیه ای که ازش سراغ دارم، عذاب روحی بهش بدیم، زبون باز میکنه.

- عاکف تو برو خونه من خودم کلا می مونم. دستتم اینطوریه. بری استراحت کنی بهتره.

+ نه کار دارم کلی اینجا. باید بمونم بازجویی رو تکمیل کنم.

- عاکف، تو الان از لحاظ روحی و جسمی توی بد وضعیتی هستی... خانومتم همین طور. یه کم حرف گوش کن... کنار خانومت باش. بخصوص شب ها... خانومت جوونه، سنی نداره و میترسه... این اتفاقات اخیر اون رو توی شوک روحی و فکری برده... ولی به روی خودش نمیاره... انقدر خودت رو درگیر کار و مسائل امنیت ملی نکن... همین کارا رو کردی تهش شده این که دشمن حتی به خانوادتم میخواد ضربه بزنه... من خیر و صلاحت رو میخوام. حاجی خیلی ازت دلخوره...

+ ول کن تورو حضرت عباس عاصف. حاجی اخلاقش طوریه که من دست توی گوشم میکنم گیر میده.حوصلش رو ندارم.

- عه. زشته عاکف. اون صلاحت رو میخواد. عین یه پدر برات بزرگی کرده و همیشه دوسِت داشته و داره. امروز پیشش بودم میگفت این پسره اصلا ما رو آدم حساب نمیکنه. برو خونه داداش جان. برو استراحت کن... تا همینجاشم برای این کشور و این مردم دِینت رو ادا کردی. هم خودت و هم خانوادت. پدرت شهید شده. خودت جانباز شدی چندبار. یه کم به فکر زندگیت باش. حداقل فکر خودت نیستی ، فکر خانومت باش. اون طفلک چه گناهی کرده شده زن تو.

+ نمیدونم والله. چی بگم عاصف. خودمم خسته شدم دیگه. نه از کارم، از این وضعیت که همش درگیر اتفاقات امنیتی میشیم... یه روز ضد انقلاب برامون داستان درست میکنن. یه روزم خارجی ها. دست از سرمون بر نمیدارن. امروز هم که حکم زدن دادن دستم که بشم مسئول معاونت ضدجاسوسی.

- باباجان، به خدا بهتره. عاکف میشینی سرجات و ریاست میکنی. انقدر درگیر پرونده های عملیاتی درون مرزی و برون مرزی نمیشی و حضور میدانی نداری... حضور میدانی و عملیاتیت کمتر هست.

+ آخه عاصف من آدمِ پشت میز نشستن نیستم. من باید کف عملیات باشم. پشت میز نشستن برای چهارتا سوسول هست.

- هههههه دهنت سرویس. رسما حاج آقای (....) و حاج کاظم و حق پرست و همه و همه رو بردی زیر سوال.

+ نه خب، اونا که کاراشون رو کردن. ولی عاصف من بشم معاونت ضدجاسوسی، خدا میدونه چقدر سازمان تحت فشار قرار بگیره. به نظرم حاج آقا (......) عمدا اینکار رو کرد تا فشارا از روی خودش کمتر بشه. چون جیسون رضاییان رو که بچه ها گرفتن، بعضی سیاسیون گفتند این خبرنگاره و فلان و بیسار. حاجی رو هم تحت فشار قرار دادند که آزادش کنه. حاجی هم کوتاه نیومد. اون موقع یادمه این و حاج کاظم همش تحت فشار بودند اما زیر بارش نمیرفتن. الانم میخواد من رو بندازه توی ضدجاسوسی، چون میدونه خرده برده با کسی ندارم و رحم به صغیر و کبیر ضدانقلاب و جماعتِ جاسوس ها نمیکنم. عاصف من برم ضدجاسوسی، پته خیلی از مسئولین بخصوص دو تابعیتی ها رو میریزم رو آب...

بعد ادامه دادم و گفتم:

+ اگه برم اونجا، درخواست میدم که تو رو هم بیارن اون واحد. حاضری بیای پیش من کنار دستم باشی و با هم کار کنیم؟

- والله دلم میخواد. چون کار کردن با تو رو دوست دارم. ولی مهم اینه که کدوم قسمت بخوای ازم استفاده کنی.

+ حالا، بهت میگم. بزار روش فکر کنم. فعلا که خودم قبول میکنم اون معاونت رو یا نه، روش دقیق فکر نکردم. ولی اگر قبول کردم ، قطعا یکی از پیشنهاداتم برای به کار گیری در اون معاونت تو هستی. تو هم آمادگیش رو داشته باش. بعدا نگی که نگفتم. میخوام بیشتر عملیاتی باشی اونجا. چون من و تو خیلی سال هست داریم باهم کار میکنیم. میشناسمت و تو هم من رو میشناسی. از روحیات و دغدغه همدیگه با خبریم. مهمتر از همه اینکه هر دو تا جوونای انقلابی هستیم.

- باشه حاجی چشم... من که از خدامه با تو باشم. راستش اول که گفتی امکان داره برم ضدجاسوسی دلم یه جوری شد. دوست نداشتم از واحد ما بری. اما گفتی اگر بری منم میبری اونجا خدا میدونه چقدر خوشحال شدم.

+ عزیزمی عاصف جان.

- الانم لطفا برو خونه، فردا بیا. کاری نیست که. یک مرحله بازجویی کردی.

+ عاصف خیالم اینجا از همه چیز و همه جهت جمع باشه؟

- آره فدات شم برو. ما رو دست کم نگیر.

+ نه دورت بگردم این چه حرفیه. اتفاقا تو هستی خیالم جمع هست. تو رو خدا حساسیت های من رو به پای شرایط کاریمون بزار. نه به پای دیکتاتور بازی های من توی پرونده. اگر سخت میگیرم خدا می دونه الکی نیست. تو که باخبری چه وضعیتی هست الان...

- آره حاجی قبول دارم. برو مرد، خیالت جمع باشه.

اومدیم پایین و رفتیم دفتر و گوشیم رو گرفتم و از جمع خداحافظی کردم.

با تیم حفاظتم برگشتیم اداره. رفتم دفترم و به مسئول دفترم گفتم کسی رو راه نده، تلفنم وصل نکن. فقط تلفن دفتر حاج آقا (.......) و حاج کاظم رو مجازه وصل کنه و بقیه رو خودش رفع رجوع کنه.

نشستم توی دفترم و نیم ساعت چهل دقیقه به ضرب و زور و با هزار درد بازو، یه گزارش مختصر از بازجویی نوشتم. دیدم درد دستم داره من رو میکشه... سابقه نداشت من بخاطر یه تیر خوردن اینطور درد بکشم. چون چندبار در سوریه به پاهام و دستم تیر خورده بود. بعد از چندوقت خوب میشدم. ولی این بار واقعا درد و خونریزیش زیاد بود.

گزارش رو گذاشتم توی پاکت و به مسئول دفترم گفتم بیاد پلمپش کنه و مهر فوق سری رو بزنه و بفرسته دفتر حاج کاظم. دیگه خودم نرفتم بالا. چون میدونستم برم باز سرحرف اینکه پست ضدجاسوسی رو باید تحویل بگیری، به روم میاره و حوصله ندارم. فوری اسلحه و وسائلم رو برداشتم و از در پشت ساختمون اداره رفتم بیرون.

زنگ زدم به رانندم و تیم حفاظتم گفتم بیاید فلان خیابون من کنار در غربی اداره ایستادم. اونا هم هنگ کردن انگار. بلافاصله جاده رو یک طرفه گرفتن اومدن. بنده های خدا بدجور احساس مسئولیت میکردن.

گفتم ببرن من رو خونه. توی مسیر دو تا سبد گل هم گرفتم و بردم خونه که بدم به مادرم و فاطمه.

وقتی رسیدم، خانمای محافظ که من رو دیدن، دیگه ماموریتشون تموم شد تا فردا و رفتن اداره.

رفتم سمت مادرم و دستش رو مثل همیشه بوسیدم و عطر چادرش مستم کرد. گل رو بهش دادم و یه کم شوخی کردیم و بعدش رفتم سمت فاطمه که روی مبل نشسته بود و داشت آبمیوه میخورد. نگاش کردم و یه لبخندی زدیم هر دو تا و گل رو دادم بهش. یه کم کنارش نشستم و با مادرم و فاطمه گفتیم و صحبت کردیم و...

به روی خودم نمیاوردم دردم رو! رفتم دوتا ژلوفن خوردم و بعدش رفتم دراز کشیدم توی اتاقم. دیدم یکی در میزنه.

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۷/۱۲/۱۹
  • ۸۲۴ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۲)

  • فرزاد هاشمی
  • بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    سلام وقت بخیر
    امکانش هست لینک سایت من رو تو سایتتون قرار بدید ؟
    westhome.ir
    با عنوان "املاک شهرک شهید باقری"
    منم بجاش سایت شما رو تو دوتا سایتم میزارم
    ***********
    پاسخ:
    سلام
    سایتتون خیلی جای کار داره ولی
    همین الانم لینک سایتتون منتشر شده :)
  • لوستر کریستال
  • خوب بود
    پاسخ:
    ممنونم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    مهربانستان
    آخرین نظرات