مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

به هزار زحمت در رو با آموزشهایی که دیده بودم سیستم کامپیوتریش و ریختم بهم و باز کردم آروم.

خیلی آروم رفتم داخل. احساس کردم یه صدایی داره میاد از توی یکی از اتاقا. حدس زدم تامی برایان توی اون اتاق هست. صداخفه کن و بستم تن کُلتَم و بعدش مسلح کردم و به طرز وحشتناکی درب اون اتاقی که نیم باز بود و یه صدای کوچیکی می اومد ، لگد زدم و رفتم داخل دیدم خودشه. وقتی وارد شدم دیدم روبروی یه آینه بزرگ و قدی، ایستاده و داره مشروب زهرمار میکنه.


فهرست - قسمت قبل


اسلحه رو گرفتم سمتش. وقتی من و از توی آیینه دید که پشت سرشم، هنگ کرد. داشت سعی میکرد آروم باشه و خونسردیش و حفظ کنه. اما معلوم بود از وحشت نمیتونه.

اسلحه رو نشونه گرفتم سمت سرش. چهارمتر فاصله داشتیم . بهش گفتم:

+ دست به چیزی بزنی سوراخ سوراخت میکنم.

نوشیدنیش و گذاشت روی میزو برگشت روش و کرد سمت من و مثلا میخواست بگه خیلی آروم هست و نترسیده. یه نگاهی کرد و به انگلیسی گفت:

- I'm american. So do not hurt yourself. (من آمریکایی هستم خودت و توی دردسر ننداز.)

همونطور که اسلحه رو نشونه گرفته بودم روی صورتش نزیکش شدم و با اون دستم که اسلحه نبود با مشت زدم توی چشمش و انداختمش روی تخت.

کرواتی که دور گردنش یه خرده شُل و ول بود گرفتم و پیچیدم دور گردنش. یقه و کرواتش و با هم کشیدم سمت خودم و صورتش و آوردم بالاتر با این کار. اسلحه رو بردم نزدیک پیشونیش و در جواب اینکه بهم به انگلیسی گفت من آمریکایی هستم و خودت و توی دردسر ننداز، گفتم:

+ هر خر و سگی هستی باش. منم ایرانی هستم. تو خودت و توی دردسر انداختی. پس بیشتر از این خودت و توی دردسر ننداز از این لحظه به بعد.

با تعجب گفت:

- are you Iranian (تو ایرانی هستی؟)

گفتم:

+ آره، ولی نه مثل اون ایرانی که توی هتل کشتینِش.

- I do not speak Persian. speak English (من فارسی حرف نمیزنم انگلیسی حرف بزن)

گفتم:

+ منم انگلیسی بلد نیستم تو فارسی حرف بزن. (حالا یه کمی بلد بودما ولی میخواستم اون به خواسته ی من عمل کنه و ذلت بکشه.)

اسلحه رو گذاشتم بین دو تا اَبروش و فشار دادم. از غضبی که داشتم، نفس نفس میزدم. بهش گفتم:

+ شما دوست من رو توی هتل کشتینش. درست و دقیق زدید همینجاش (اسلحه بین دو تا ابروی تامی برایان بود و فشار می دادم با تمام قدرت و اونم از ترس نفس نفس میزد.)

گفت:

- This is your terrorist thing. So do not hurt yourself and your government. Because it costs you a lot. (این کار تو تروریسیتی هست و برای خودت و دولتت مشکل درست نکن. چون هزینه زیادی برای شما داره)

همونطور که روی تخت افتاده بود و بالای سرش بودم و کرواتش و کشیده بودم و اسلحه بین دو تا ابروش بود، بهش گفتم:

+ اون کاری که تو و جوخه های ترورت و تیم تروریستیِ کثیفت کردید، اسمش تروریستی نیست؟ ها؟ تروریستی نیست حیوون؟ با تو هستم آشغال! پس حالا که اینطور شد، میکشمت و برای تو و دولتتم هیچ هزینه ای نداره.

ماشه رو کشیدم و اسلحه رو بیشتر فشار دادم.

بهش گفتم:

+ زنگ میزنی به آدمات میگی پی ان دی رو بفرستند به همون هتلی که رفیقم و کشتین. و گرنه عین سگ میکشمت.

گفت:

- I will never do this (هرگز این کار رو نمیکنم)

وقتی این و گفت با کف دستم دوباره محکم زدم توی صورتش. اونم همینجوری داشت ناله میزد از ضربه هایی که به چشمش و صورتش زده بودم.

ضربه آخری رو وحشتناک زده بودم. یه ضربه هم زدم به سرش که فکر کنم شکست یه کم. اسلحه رو به نشونه جدی بودن و اینکه واقعا میزنم، گرفتم سمت قلبش.

اون افتاده بود روی تخت و فقط از درد ناله میزد. دور و برم و نگاه کردم و چشمم افتاد به یه پلاستیک. فوری از روی تخت اومدم پایین و رفتم از توی سطل آشغال اتاقش اون نایلون زباله رو گرفتم.

باید اینجا به شیوه ببر روانی عمل میکردم. یه نوع حرکتی هست که به متهم یا شخص مورد نظر حمله میکنی. حالا یا کلامی یا فیزیکی. من بیشتر روانی حمله میکنم. مثل همین لحظه. پلاستیک زباله ای که کنار تختش توی سطل زباله بود و گرفتم و رفتم سمت تختش. یقش و کشیدم و بلندش کردم. سرش و کردم توی پلاستیک و دور گردنش پیچیدم. اون هی داد میزد و میگفت:

NO NO

منم توجه نمیکردم به ضجه های اون پَست. بازوم و گرفته بود و فشار میداد و التماس میکرد. احساس خفگی میکرد و منم بیشتر فشار میدادم.

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۷/۰۹/۲۶
  • ۷۹۴ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۱)

خواهان آنم که ضربان قلبتان

به لبخندهای مکرر تکرار شود

و هر آنچه به دل آرزو دارید

بی بهانه ای از آن شما باشد
پاسخ:
ممنون :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانستان
آخرین نظرات