مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۳۸ مطلب با موضوع «مستند امنیتی عاکف» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

شیوا همین که داشت این چرت و پرتا رو میگفت و تهدیدم میکرد یه هویی دیدم برای اولین بار توی تمام این تماسا صدای یه مرد اومد. فاطمه گفته بود یه مرد هم باهاشون هست ولی خب زیاد ندیده بودش اون رو.

اون مرده گوشی و از شیوا گرفت و گفت:

- گوش کن عاکف سلیمانی... تماس بعدی رو این خانم نمیگیره. تماس بعدی رو خودم میگیرم... میخوام محل جنازه مادرت و بهت بگم... تمام...

قطع کرد...

  • ۰ نظر
  • ۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۶۱ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بعد از صحبت تلفنی با حاجی یه کم فکر‌ کردم بازم، که باید چیکار کنم. من توی چابکسر دست تنها مونده بودم... نمیخواستم از تهران کسی بیاد کمک... چون اینطوری شاید بیشتر گره می افتاد توی کارم... زنگ زدم تهران به عاصف عبدالزهرا تا ببینم میتونم مجابش کنم بره بازجویی کنه از شمسیان که بهش تیر زده یا نه. البته طوری که حاجی نفهمه... عاصف جواب داد تلفن رو:

+ الو سلام عاصف عبدالزهراء. عاکف هستم. تونستید از اون زنه که گفتید فامیلیش شمسیان هست بازجویی کنید؟ حداقل محل اختفای نیروهاشون توی شمال و برای من از زیر زبونش بکشید بیرون؟

  • ۱ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۹۳۱ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بعد این درد دلی که با خدا کردم و پدر شهیدم و واسطه قرار دادم، دلم قرص شد.

دلم قرص شد و همینطور پشت هم فقط فکر میکردم که از کجا باید دقیقا حالا شروع کنم. رفتم توی اتاقی که فاطمه زهرا بستری بود. دیدم دکتر و پرستار بالای سرش هستند و دارن بخیه سرش و کبودی صورتش و بررسی و معاینش میکنند تا ببینند وضعیتش چطوره. به دکتر و پرستار گفتم:

«ببخشید یه لحظه فوری برید بیرون. ممنونم.»

  • ۰ نظر
  • ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۷۳ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بعد این درد دلی که با خدا کردم و پدر شهیدم و واسطه قرار دادم، دلم قرص شد.

دلم قرص شد و همینطور پشت هم فقط فکر میکردم که از کجا باید دقیقا حالا شروع کنم. رفتم توی اتاقی که فاطمه زهرا بستری بود. دیدم دکتر و پرستار بالای سرش هستند و دارن بخیه سرش و کبودی صورتش و بررسی و معاینش میکنند تا ببینند وضعیتش چطوره. به دکتر و پرستار گفتم:

«ببخشید یه لحظه فوری برید بیرون. ممنونم.»

  • ۰ نظر
  • ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۶۱۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

یه هویی از پشت تلفن شنیدم صدای یه جیغ میاد و یکی انگار به زور جلوی اون جیغ زدن و داره میگیره.

همونطور که گوشی دستم بود داد زدم:

+ مامان. مامان...  الوو... . الوووو... . مامان صدای من و داری؟ الوووووو. مامان. الووووو. جواب بده دیگه. الووووو.

دیدم یه زن اومد پشت خط و گفت:

- آقای عاکف اگر همسرت هنوز زنده هست دلیل نمیشه مادرتم سالم باید بمونه و زندگی کنه. خیال کردی خیلی زرنگی حیوون؟! هان؟ مثل اینکه حالیت نمیشه هنوز ما کی هستیم.

تازه اینجا بود که فهمیدم چخبر شده و باز هم روز از نو ، و روزی از نو! خشکم زده بود فقط.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۰
  • ۷۲۸ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

اما چابکسر ...

200 متر قبل از بیمارستانی که میگفتند یکی اونجا بستری هست، و میگه خانوم فلانی هستم، یه زمین حدودا 500 متری بود که خالی بود. به خلبان هلیکوپتر گفتم همونجا فرود بیاد و بشینه. وقتی نشست و از هلیکوپتر پیاده شدیم، به فیروزفر زنگ زدم که ما نزدیکتیم و ازش خواستم دو سه تا از ماشینا رو بفرسته تا بچه های رهایی گروگان و واکنش سریع و فورا بیاره تا بیمارستان. چون لباس مشکی و نقاب داشتن، و باید تا اونجا دو میگرفتن، باعث رعب و وحشت مردم میشد. حدود سه چهار دقیقه بعد سه تا از ماشینای امنیتی اومدن و مارو رسوندن تا داخل حیاط بیمارستان.

  • ۷۲۱ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات