مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان امنیتی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت دهم

از ماشین اومدم پایین و یکی از ماشین هایی که برام از قبل سازمان تعیین کرده بود و سوارش شدم و از محل کار خارج شدم.

توی راه به حرفای امروز فاطمه فکر میکردم. به  اتفاقاتی که توی دزدیدن زن و بچه های مردم توی سوریه و عراق به عنوان برده ی جنسی و... افتاده بود فکر میکردم. به حرفای حق پرست معاونت خارجی اداره فکر میکردم. به حرفای بهزاد که دختر حاج کاظم و میخواست فکر میکردم.
خسته بودم. نمیدونستم باید چیکار می کردم. نیاز به آرامش داشتم. آرامش روحی و روانیو و جسمی.لت و پار بودم.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۹۱ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت نهم


احساس میکنم میتونم باهاش خوشبخت بشم. و منم میتونم خوشبختش کنم.

می خواستم اگر میشه و براتون امکان داره، در حقم یه لطفی کنید و با حاج کاظم صحبت کنید در مورد این موضوع. چون شما و حاج آقا باهم صمیمی هستید و ارتباط خانوادگی دارید.

یه دستی کشیدم به موهام و هوووفییی کردم و گفتم:

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۳۶۵ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت هشتم


دیدم بهزاد میگه:

_حاجی بریم توی ماشین بشینیم بهت میگم.

+باشه بریم.

  • ۰ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۰۰
  • ۱۳۹۳ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت هفتم


ولی نظر و دستورِ تشکیلات و مقامِ بالاتر و  تیم مشورتیِ کارشناسان بر اینه که تو، چون جوون با تجربه ای هستی و عقلِت بیشتر از سنت کار میکنه، و سابقه ی ماموریت های طولانی رو داری و خوب امتحان پس دادی، باید حضور داشته باشی. عاکف جان، پسرم، اینجا خیلی از بچه ها مشکل تورو دارن و خانماشون هم مشکل فاطمه رو.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۰۰
  • ۱۴۳۸ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت ششم


توی حیاط از سیدرضا و بهزاد جدا شدم.


وارد سالن ورودی کارمندان نهاد شدم. دستم و گذاشتم روی سیستمِ تایید هویت. صورتمو بردم جلوی دستگاه. تایید اولیه رو داد و رمز دادم وارد شدم.

  • ۱ نظر
  • ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۷:۰۰
  • ۱۵۹۸ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت پنجم


با صدای آروم جواب دادم:


_سلام، شرمندتم عزیزم. یه لحظه گوشی دستت.


به بهزاد گفتم: بزن کنار.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۰۷:۰۰
  • ۱۴۱۰ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات