مستند داستانی امنیتی عاکف - سری دوم - قسمت 8
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بزارید جرم خسرو جمشیدی رو براتون بگم.
خسرو جمشیدی فرزند نصرت توی یه نهادی بود که متخصصین اون سازمان، کارشون مربوط به پرتاب ماهواره به فضا بود.
بدون ذره ای جناح بندی و فقط در حمایت از حقیقت و حق عرض میکنم که در دوره احمدی نژاد اگه یادتون باشه خیلی پیشرفت داشتیم و چشم دنیا خیره شده بود که این همه پیشرفت در مسائل علمی و اون هم در ایران که بعد از انقلاب این همه تحریم شدیم از همه لحاظ، بخصوص در حوزه صنعتی و علمی و دفاعی، خیلی عجیبه. طوری که رتبه 13 دنیارو در عرصه علمی صاحب شدیم، و این باعث تعجب و شگفتی دشمنان ما شد. حتی این پیشرفت، منجر به ترور بعضی دانشمندانمون شده بود. در دوره حسن روحانی متاسفانه رتبه علمی جهانی ما شدیدا افت کرد. طوری که رهبری هم متذکر شدند بابت این سقوط رتبه علمی و به دولت فعلی هشدار دادند در دیدارهای علنی و ابراز ناراحتی و گله شدید کردند.
بگذریم. بخوام حرف بزنم باید کلی از ذلت و خواری بعضیا بگم.
داشتم میگفتم.
خسرو جمشیدی به جرم جاسوسی علیه دولت جمهوری اسلامی ایران، و اقدام علیه امنیت ملی، و خارج کردن بعضی اسناد محرمانه و سری کشور و دادن اطلاعات مربوط به پرتاب ماهواره کشور، و اطلاعات مربوط به متخصصین و مهندسین و نخبه های جوان کشور به سرویس های بیگانه و همچنین به جرم جاسوسی برای آمریکا در بعضی قسمت ها، بعد از دستگیری توسط نیروهای اطلاعاتی امنیتی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، و بعد از اون بازجویی های دقیق و کارشناسی، براش پرونده تشکیل شد و راهی دادگاه شد که نهایتا، در دادگاه انقلاب اسلامی مفسد فی الارض شناخته شد و حکمش هم در دیوان عالی کشور تایید شد و قرار شده بود اعدام بشه.
داشتم میگفتم. من و دید تعجب کرد. گفت:
- چرا دست از سرم بر نمیداری تا راحت شم. من به ته خط رسیدم. موقع اعدام هم ولم نمیکنی تووو !!! هرشب کابوس میدیدم.
همونطور که دستم توی جیب شلوارم بود و گردنم و کج کرده بودم و زُل زده بودم توی چشماش و داشتم نگاش میکردم،، یه کم صورتم و بردم سمت صورتش و آروم دم گوشش، بهش گفتم:
+ زشته جلوی زن و بچت. خجالت بکش. دخترت داره میبینه خسرو. توی بازجویی هایی که ازت داشتم فکر میکردم آدم قوی ای هستی. اما الان.!!! ضمناخودتم می دونی خواستم کمکت کنم ولی تو نخواستی.
- خب الآن چی میخوای ازم. باز میخوای بازجویی کنی ازم. بابا ولم کن. خسته شدم. بزار بمیرم.
انگشت اشارم و گذاشتم جلوی بینیم و گفتم:
+ هیییسسسسسس. صحبت نکن. صداتم بیار پایین. بهت گفتم دخترت داره میبینه.
خجالت بکش. اشاره زدم به عاصف و گفتم برو ماشین و بیار و حرکت میکنیم.
رفتم سمت زن و بچه ی خسرو و به خانمش گفتم:
«شما برید خونتون تا خودمون خبرتون کنیم.»
یه نکته: زمان اعدام این شکل جاسوس ها معمولا بنا بر دلایلی با اینکه از قبل بهشون اطلاع میدن تا حدودی که چه روزی قرار هست اعدام بشه اون شخص، اما معمولا خانواده اون شخص تا لحظه آخر دقیق نمی دونن چی قرار هست بشه و اتفاق بیفته. چون امنیتی هست بحثش.
بچه های حفاظت قضایی هم چند ساعت قبل اعدام با شرایط امنیتی - حفاظتی رفتن دنبال خانواده خسرو، و اونها رو آوردن پیش خسرو تا ببینن همدیگرو. ما هم خیالمون جمع بود که خبر اعدام این جاسوس به بیرون درز نمیکنه تا بخوان نفوذ کنند و یا اتفاقی بیفته موقع برگشت ما و زمان انتقال خسرو به خونه امن مورد نظر.
عاصف سریع ماشین رو آورد جلوی درب ورودی اون سالن.
چشم بند خسرو جمشیدی رو کشیدم پایین تا جایی رو نبینه.
بعد به عاصف گفتم: «بیا ببرش داخل ماشین و خودتم بشین پشت فرمودن.»
سوار شدیم و از زندان امنیتی خارج شدیم.
ادامه دارد ...
کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری وشکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.
- تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
- اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
- سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat