شوخی "قفل" و "کلید" شبانه روحانی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بازم از حسن آقای روحانی بگم براتون و شما هم فقط بخوانید ...
خوشحال میشم نظرتون رو هم بخونم! [+]
وی درباره برخی از شیطنتها در دوران طلبگی مینویسد: در آن ایام، آقای مسیح مهاجری، طلبه جوانی بود و گویا از سال 1344 به قم آمده بود و مانند من دروس دبیرستانی هم میخواند. یک شب در جمع دوستان که ظاهرا آقای مسیح مهاجری هم در آن جمع بود، تصمیم گرفتیم نیمه شب درب همه اتاقها را را قفل کنیم که هنگام سحر کسی نتواند از اتاق خارج شود! بدین قرار حدود ساعت یک و دو بامداد برخاستیم و درب اتاقها را یک به یک و بیسر و صدا قفل کردیم و کلید را بالای درب اتاق گذاشتیم و به اتاق خود برگشتیم.
نزدیک اذان صبح متوجه شدیم که طلبهها از درون اتاق، درب را تکان میدهند و میخواهند آن را باز کنند. کمکم سروصدای تکاندادن درب اتاقها و فریاد از همه اتاقها بلند شد و غوغایی در مدرسه به پا شد.
سیدمحمد خادم که دید درب همه اتاقها قفل شده است، شروع کرد به فحش و ناسزا گفتن. خلاصه ما از اتاق بیرون آمدیم و کمک کردیم تا بالاخره دربها باز شد و سروصدا خوابید. در این ماجرا کسی به ما مشکوک نشد؛ زیرا پس از آنکه سیدمحمد خادم درب چند اتاق را باز کرد و طلاب آن اتاقها بیرون آمدند، ما هم از اتاق خارج شدیم و به آن جمع پیوستیم و درب بقیه اتاقها را باز کردیم، البته این داستان بعد از چند روز لو رفت و معلوم شد کار ما بوده است!
کتاب خاطرات روحانی، صفحه327