مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۱۳۸ مطلب با موضوع «مستند امنیتی عاکف» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

ارتباط قطع شد. این مکالمه حدود 2 دقیقه و خرده ای بود. معلوم بود طرف مقابل خیلی زرنگه که زود تمومش کرد تا شناسایی و ردیابی نشن. یه لحظه به چهره داریوش که کنارم نشسته بود نگاه کردم دیدم هنگه از شنیدن این صداها و مکالمات.

بلافاصله گاز رو گرفتم و ادامه مسیر دادیم و رفتیم سمت خونه مادرم و داریوش و پیاده کردم و رفت خونه ی خودش. منم دیگه پیش مادرم نرفتم. یه ایمیل اومد برام. گوشیم رو باز کردم و دیدم نوشته بابت ماهواره خیالت جمع باشه. فعلا شاید پرتاب نشه، تا اینکه پایان این ماموریت به طور کامل اعلام بشه.

  • ۷۶۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

رفتم دیدم درب خونه طوفان موشه، نیم لَنگ هست و بازه. معطل نکردم . درو باز کردم و کله کردم رفتم توی حیاط و دیدم یکی توی حیاط هست. از پشت رفتم نزدیکش و داشت یه خرده با دیوار حیاط ور میرفت و معلوم نبود چیکار میکرد و چی جاساز میکرد. نزدیکش شدم و دو سه تا از پشت زدم روی شونه هاش و اونم برگشت نگام کرد و گفتم:

  • ۹۱۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

آهی کشیدم و گفتم:

+ اهل این محل که چه عرض کنم. یه ویلایی داریم اینجا که هر ازگاهی فرصت بشه میایم تا یه خرده توی طبیعت روحیمون عوض بشه.

- ان شاءالله خیر هست. مزاحمتون نمیشم. خدانگهدارتون باشه اِن شاءالله.

رفت و منم بعدش اومدم بیرون و دیدم عاصف بهم زنگ زد.

  • ۶۹۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

قطع کرد، دیدم پشت سرش عطا زنگ زد. حوصلش و نداشتم جواب بدم. ولی گفتم شاید کار مربوط به همین قضیه ماهواره باشه .  جواب دادم:

+ سلام. بگو عطا. میشنوم.

- سلام عاکف جان خوبی؟ خبرو الان شنیدم. خیلی ناراحت شدم. وضعیت چطوره الآن.

  • ۷۳۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

حاجی گفت:

- عاکف یه خبر تلخ برات دارم.

تا حاجی گفت یه خبر تلخ برات دارم، فوری این ذکر و گفتم:

+ یا مولاتی یافاطمه اغیثینی. المستغاث و یا صاحب الزمان. یا عباس نحن بحماک.

  • ۷۶۸ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

همونطور که توی ماشین نشسته بودم و داشتیم من و حاج کاظم تلفنی حرف میزدیم و کمی هم بحث میکردیم، دیدم یه شاسی بلند با شیشه ای نسبتا دودی با سرعت عجیبی داره برمیگرده از داخل محل. با سرعت بالایی از  از کنارمون رد شد. یه لحظه به سرنشین هاش دقت کردم، دیدم یه مرد و زن داخلش هستن، ولی توجه نکردم. فقط چون سرعتش زیاد بود، نظر من و به خودش جلب کرد.

  • ۷۱۰ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات