مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت نهم


احساس میکنم میتونم باهاش خوشبخت بشم. و منم میتونم خوشبختش کنم.

می خواستم اگر میشه و براتون امکان داره، در حقم یه لطفی کنید و با حاج کاظم صحبت کنید در مورد این موضوع. چون شما و حاج آقا باهم صمیمی هستید و ارتباط خانوادگی دارید.

یه دستی کشیدم به موهام و هوووفییی کردم و گفتم:

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۴۰۴ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت هشتم


دیدم بهزاد میگه:

_حاجی بریم توی ماشین بشینیم بهت میگم.

+باشه بریم.

  • ۰ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۰۰
  • ۱۴۳۷ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت هفتم


ولی نظر و دستورِ تشکیلات و مقامِ بالاتر و  تیم مشورتیِ کارشناسان بر اینه که تو، چون جوون با تجربه ای هستی و عقلِت بیشتر از سنت کار میکنه، و سابقه ی ماموریت های طولانی رو داری و خوب امتحان پس دادی، باید حضور داشته باشی. عاکف جان، پسرم، اینجا خیلی از بچه ها مشکل تورو دارن و خانماشون هم مشکل فاطمه رو.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۰۰
  • ۱۴۸۲ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

خب شکر خدا 28 اسفند رسیدیم شهرمون!

یک هفته با تمام سختی‌ها و مسئولیت‌هاش مثل برق و باد گذشت ...

با تمام تلخی‌ها و شیرینی‌هاش تموم شد و فقط خاطره‌هاش موند برام.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۵۳
  • ۴۳۱ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت ششم


توی حیاط از سیدرضا و بهزاد جدا شدم.


وارد سالن ورودی کارمندان نهاد شدم. دستم و گذاشتم روی سیستمِ تایید هویت. صورتمو بردم جلوی دستگاه. تایید اولیه رو داد و رمز دادم وارد شدم.

  • ۱ نظر
  • ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۷:۰۰
  • ۱۶۴۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت پنجم


با صدای آروم جواب دادم:


_سلام، شرمندتم عزیزم. یه لحظه گوشی دستت.


به بهزاد گفتم: بزن کنار.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۰۷:۰۰
  • ۱۴۶۹ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات