مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

رفتم دیدم درب خونه طوفان موشه، نیم لَنگ هست و بازه. معطل نکردم . درو باز کردم و کله کردم رفتم توی حیاط و دیدم یکی توی حیاط هست. از پشت رفتم نزدیکش و داشت یه خرده با دیوار حیاط ور میرفت و معلوم نبود چیکار میکرد و چی جاساز میکرد. نزدیکش شدم و دو سه تا از پشت زدم روی شونه هاش و اونم برگشت نگام کرد و گفتم:


فهرست - قسمت قبل


+ تو طوفان موشه هستی؟

- سام علیک. فرمااایییششش.

+ خیال میکنی خیلی لاتی؟

- به تو مربوط نیست. کارت و بگو و بعدشم بزن به چاک و برو گمشو تا قیافه تخست رو نبینم. اگه شیر فم شد بگو و بعدش هررری.

+ آها. که اینطور. باشه. میزنم به چاک. اما به وقتش. ولی اول از همه، همین الآن بهم بگو کوروش خزلی کجاست؟

- من چمیدونم کیه؟

+ تو خوب میدونی کیه. همونیه که وقتی یه پول گنده بیاد دستش اول میاد پیش تو خودش و میسازه. چون ظاهراً هم جنسات خوبه، و هم مکان دار خوبی هستی. مکانت چند ستاره هست؟ پنج ستاره؟ یا تک ستاره؟ یا هفت ستاره؟ یا به قیمت بدبخت کردن جوون مردم.؟

اومد سمتم که مثلا قلدر بازی در بیاره، یقش و گرفتم و هولش دادم و چسبوندمش به دیوار.

انقدر عصبی شده بودم و داشتم حرص میخوردم ، برای اینکه فشار عصبی زیادی روی من بود و از خشمی که داشتم مشتم و بردم نزدیک صورت و چشمای طوفان موشه و گفتم:

+ ببین سنت از من بیشتره. حداقل به قیافت میخوره 60 ساله باشی. اینی هم که میبینی آوردمش بالا، مشت منه. باهاش خیلیا رو از پا در آوردم. از گنده قاچاقچی بین المللی که مستقر در بندر عباس بود تا گنده قاچاقچی و پخش کننده اسلحه و مواد افیونی و مافیای قاچاق شمش طلا و تروریست های تکفیری و افسرای اطلاعاتی آمریکا و‌اسراییل.! با این مشتی که آوردم جلوی صورتت، خیلیا رو بدبخت کردم. دقیقا نگاه کن، با همین مشتم.

یه کم ترسید و آب دهنش و قورت داد . بهش گفتم:

+ پس خوب گوشات رو وا کن و ببین چی میگم بهت طوفان موشه، اگه میخوای ترکیب قیافت این آخر عمری به هم نریزم و باعث خنده ی همسایه ها و مردم اینجا نشی، و اگه میخوای دماغت و جوری نزنم که از جلوی صورتت نره پس گردنت نچسبه، عین بچه آدم جواب بده. و گرنه حیوون بازی در بیاری منم سگ میشم و اونوقت چیزی رو میبینی که نباید ببینی. پس مثل آدم بگو اون پسره کجاست؟

- آقا من نوکر شما هستم. جانم بگو چی میخوای؟

+ نه. مثل اینکه هنوز حالیت نشده. تو خوب میدونی وقتی میگم پسره کجاست، کی رو میگم. باشه میتونی نگی. اما مثل اینکه باید حالیت کنم که کاملا جدی هستم. ببین طوفان موشه، برای بار آخر بهت هشدار میدم قبل اینکه اون روی من رو بالا بیاری. مثل آدم بهم بگو کوروش خزلی کجاست؟

- شما از نیروی انتظامی هستید؟

+ خیر. از اداره ی (.) هستم که اونِشم به تو ربطی نداره.

ترسید و گفت:

- آقا من درخدمتتم اصلا. کوروش خزلی که سهله. پدر و مادر و جد و آباد کوروش خزلی رو هم لو میدم.

+ آهاااا. آفرین. حالا شد. تازه شدی بچه ی آدم. حالا وقتم رو نگیر و بهم بگو کوروش خزلی دقیقا الآن کجاست؟

- اینجاست (اشاره کرد به طبقه بالای خونش.) امر دیگه ای هم باشه من نوکر پدرتم هستم. فقط با من کار نداشته باش.

خونه های روستایی بزرگ و حیاط دار و باغ دار هست معمولا.

همزمان که طوفان موشه، گفت اینجاست و به طبقه بالا اشاره کرد، یعنی توی خونش، و داشت همین جور حرف میزد، دیدم یکی از روی پله ها پرید و داره از توی حیاط فرار میکنه و میره سمت یه باغی که پشت خونه طوفان موشه بود.

داد زدم گفتم: « واااایییسسسااااا.»

از پشت که دیدمش فهمیدم خود کوروش خزلی هست. مشغول فرار بود و منم طوفان موشه رو ول کردم و دو گرفتم تند تند رفتم سمت اون پسره.

خیلی سریع میدوید. عین توی بازار که موبایلم و زده بود. از روی جعبه ها و سنگ های بزرگ میپرید و منم اینبار میپریدم.

هی از لای درختای توی روستا و کوچه پس کوچه ها میزد میرفت و منم همینطور دنبالش میرفتم. تا اینکه رسیدش سر یه کوچه و منم گفتم دیگه دارم بهش میرسم و میگیرمش ان شاءالله تعالی.

اما از خوب یا بد روزگار نمیدونم، دیدم همزمان یه سمند نوک مدادی میاد و میرسه سر کوچه، در کمال ناباوری کوروش خزلی رو سوار میکنه و میبره. یه مکثی کردم و‌ فوری برگشتم حدود چهارصد متر عقب تر و ماشینم و گرفتم و سوار شدم رفتم. ولی ...

ولی حیف. اینبارم از دستم در رفت. سر یه دوراهی بزرگ موندم. دیگه نمیدونستم چیکار کنم و باید یه فکر تازه ای میکردم. گمشون کردیم خلاصه.

گاز رو گرفتم و رفتیم سمت ویلا. تصمیم گرفتم داریوش و برسونم خونشون، چون همسایه ویلای مادرم اینا بود.

وسط بلوار داشتم با سرعت می اومدم دیدم گوشیم صدای پیامش در اومد. متوجه شدم فایل صوتی رو فرستادند از تهران.

هندزفری یادم رفت بزارم. فایل صوتی، مکالمه سر تیم تروریستهای جاسوس با حاج کاظم بود. صدای یه زن بود که با حاج کاظم حرف میزد.

صحبتهایی که کردن تلفنی، متنش و مینویسم و بخونید.

اولین صدا، صدای حاجی بود که وقتی تیم جاسوسی تروریستی زنگ میزنه، حاجی خودش جوابشون و میده:

+ کاظم هستم. میشنوم حرفاتون رو!

- گوش کن آقای کاظم خان. نه شما زیاد وقت دارید و نه ما. پس دنبال راه های انحرافی نباشید که بخوای تو با نیروهای اطلاعاتیت به ما برسین. تا نیم ساعت دیگه، اون پی اَن دی رو میارید همونجایی که من میگم. همون پی ان دی که نیروی شما آقای عاکف از ما در ترکیه گرفت. همون آقایی که الآن همسرشون در اختیار ما هست. همون عاکف سلیمانی که ما مدتهاست دنبالشیم. ضمنا وقتی پی ان دی رو تحویل دادید و ما هم خیالمون اینجا راحت شد و مطمئن شدیم کسی دنبالمون نیست به شما زنگ میزنیم و جای همسر عاکف سلیمانی رو بهتون میگیم. به همین سادگی.

حاجی گفت:

+ خب ما از کجا بدونیم و اطمینان کنیم که همسر عاکف سلیمانی، سالم بهمون تحویل داده میشه؟

- از هیچ جا!!! ولی اگر اون پی اَن دی تحویل داده نشه، همون پی ان دی که عاکف از افسر اطلاعاتی ما توی ترکیه به زور گرفت ، دارم تاکید میکنم، دقیقا همون پی ان دی، نه یه پی ان دیِ دیگه، اگر تحویلمون ندید، مطمئن باشید همسر عاکف کشته میشه و حتی جسدشم نمیتونید ببینید. ضمنا اون شخص دومی هم که (خبر عاصف می گفت) توی ترکیه نیروی مارو کشت توی هتل موقع گرفتن پی ان دی، دنبالشیم. شک‌ نکنید بهش میرسیم.

+ شما فکر این و نمیکنید که ما بخاطر انقلابمون فقط 17000 تا شهید ترور دادیم و در 8 سال دفاع مقدس، این همه قربانی و جانباز و چند صد هزار تا شهید دادیم و در مقابل کل دنیا که حامی صدام بودند ایستادیم؟ حتما اینا رو خوب میدونید. ضمنا، شما خوب میدونید ما برای درگیری با دشمنان درون مرزی و برون مرزی چقدر شهید دادیم؟ پس تهدید نکن خانم.

نکته: فایل رو که من گوش میدادم از محکم صحبت کردن حاجی لذت میبردم. عشق میکردم از این مذاکره حاجی با دشمن که داره ازش امتیاز میگیره. مذاکره یعنی همین. جواب تهدید و با تهدید باید داد. نه مثل بعضیا که میخندن و دشمن به سمتشون خودکار پرت میکنه و ... بگذریم.

حاجی همینطور ادامه داد و گفت:

+ ما برای مبارزه با همپیمانان شما در سوریه و عراق که اسمش داعش هست این همه شهید تقدیم کردیم، واقعا فکر نمیکنید به این که، برای چیزایی که خودمون به دست آوردیم، بازم حاضریم شهید بدیم و جون خودمون و نیروهامون و فدای این مردم وآرامش مردم و پیشرفت علمی و کاریه جوونامون کنیم؟ چی فکر کردی شما؟ ما حاضریم بازم قربانی بدیم. حاضریم جونمون و فدای راه اسلام و انقلاب جمهوری اسلامی ایران و تمام انقلاب های اسلامی دنیا کنیم.

- شما شاید، ولی عاکف سلیمانی، افسر امنیتی اطلاعاتیتون که الان زنش توی چنگ ما هست، با این وضعیت بازم همین نظر رو داره؟

+ فرقی نمیکنه. عاکف هم جوونیش رو توی جنگ گذاشته. شاید در هشت سال دفاع مقدس حضور میدانی نداشت ولی صدای موشکای آمریکایی ها که به بعثی ها داده بودند هنوز توی گوششه. عاکف متولد سال های دفاع مقدس هست. عاکف توی فتنه 78 کوی دانشگاه که توسط شماها و یا دوستانتون که از داخل و خارج اداره میشد خوش درخشید.

+ عاکف پدرش توی جنگ شهید شده. عموش زیر شکنجه های بعثی ها شهید شد. عاکف داییش و در کربلای 4 دوران دفاع مقدس از دست داد و شهید شد. برادرش مجروح جنگ هست. برادر همسرش هم جانباز اعصاب و روان هست و یادگار دفاع مقدس هست. از خانواده سرافرازی هستند و خیلی از عزیزانش و از دست داده در راه این انقلاب و آرمان های خمینی بزرگ. خودشم توی عراق و سوریه توسط تکفیری های سعودی و یهودی و اسراییلی توی جنگ مجروح شده و تا مرز اسارت و شهادت رفته. اونم برای شهادت همین الآن آماده هست. چی خیال کردید؟ اون نیرویی هم که دنبالشید (عاصف) الان تهران هست. مطمئنا دستتون بهش نمیرسه. اونم از خانواده سرافرازیه. شک‌ نکنید حریف نیروهای ما نمیشید.

- خودش ممکنه. چون با این تفکراتش نشون داده احمقه. ولی خانمِ عاکف چی؟ اونم آماده هست؟ خلاصه، ما کاری به این چیزا نداریم که نیروی شما کی هست و کی نیست و به وقتش به اون شخص دوم‌ میرسیم. ما فقط قطعه پی ان دی رو میخوایم. کاری هم با خدا و اسلامتون نداریم. بزارید دم کوزه آبش و بخورید. خوب گوش کنید چی میگم کاظم خان، آدرس و براتون ایمیل میکنم و قطعه رو میفرستید همونجا. تاکید میکنم. فقط پی ان دی رو میخوایم. نه چیز دیگه ای. اونم پی ان دی اصل. وای به حالتون اگه اصل نباشه.

ارتباط قطع شد.

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۷/۱۰/۱۶
  • ۸۸۷ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۱)

باعرض سلام و ادب و حترام و خسته نباشید.

خداقوت و داستان عالی بود.

لطفا ادامه داستان را اگه امکانش هست بارگذاری کنید.
پاسخ:
سلام و احترام
مشکلی در انتشار پیش اومده بود که امید به خدا بزودی انتشار ادامه این مستند رو از سر میگیرم.
بابت پیگیریتون هم ممنونم و قابل قدردانی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانستان
آخرین نظرات