مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

مستند داستانی امنیتی عاکف - سری دوم - قسمت 74

دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۰

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

گفتم:

+ بفرمایید...

در رو باز کرد دیدم فاطمه هست. بلند شدم از روی تخت و رفتم کمکش کردم و زیر بغلش رو گرفتم و آوردمش روی صندلی کنار تخت نشست. چون یه پاش شکسته بود.

دوباره وِلو شدم روی تخت. یه کم حرف زدیم و یه کوچولو تونستم خنده رو لبهاش بیارم تا از فضای شوکی که بهش وارد شد و درونش سپری میکنه بیاد بیرون کم کم...


فهرست - قسمت قبل


بهش گفتم:

+ فاطمه جان ما الان یکی دو روز هست که اومدیم. قبلش هم شمال بودیم و توی بیمارستان هم ازت نپرسیدم که چیشد دزدیدنت و چی شد نجات پیدا کردی. اگر برات سخت نیست الان، بهم بگو. تعریف کن چی شد و چطور این اتفاق افتاد. چون من باید پرونده رو تکمیل کنم.

- وای محسن. تو رو خدا الآن نه. اصلا خوب نیستم. وضعیتم داغونه به جون تو. یادم نیار اون روزا رو.

بلند شدم از روی تخت و رفتم لبه تخت نزدیک صندلیش نشستم. بهش گفتم:

+ فاطمه جان، کاملا حق با تو هست. ولی اطلاعاتت بهمون کمک میکنه تا دشمن رو ببریم زیر ضربه. این موضوع و اتفاقات اخیر از لحاظ درگیری با سلاح و دزد پلیس بازیش تموم شده، اما از جنبه و حیث امنیتی و اطلاعاتیش تموم نشده و نخواهد شد الی یوم القیامه. ما با اینا هر روز درگیری داریم. حالا بگو ببینم چی شد.

- میشه حداقل شب صحبت کنیم. الان مادرت توی پذیرایی تنها نشسته ما اینجاییم خوب نیست... بریم پیشش. شب که رفت باهم صحبت میکنیم.

+ مگه میخواد بره.

- ظاهرا میخواد بره. شب قراره خواهرت حسنا خانم و شوهرش آقا رضا بیان دنبالش ببرن خونه خودشون. بزار تا اون موقع منم خوب فکر میکنم به اتفاقات، بعدش همه چیز و میگم... خواهش... باشه!؟

+ باشه.

بلند شدم به خانمم کمک کردم و رفتیم پیش مادرم که داشت قرآن می خوند. بهش گفتم:

+ حاج خانم میخوای بری امشب؟

- آره مادرجان. چون آلاء مریضه. بعدشم دلم واسش تنگ شده. شب قراره بیان دنبالم. ( آلاء خواهرزاده من بود که دختر خواهرم حُسنا میشد)

رفتم نزدیکش و نشستم روی زمین جلوی پاهاش، گفتم:

+ مامان جان، فقط یه چیزی، حواست هست دیگه... اومممم چیزه. نفهمن بچه ها اتفاقات اخیر رو.

- نه مادر حواسم هست. بهشون گفتم قبل اینکه برسن اینجا زنگ بزنن تا من برم پایین. اینا بالا نیان که خانومتم با این وضعیت ببینن. آخه حسنا میگفت دلم واسه فاطمه تنگ شده میخواد بیاد ببینتش، منم پیچوندمش و گفتم شاید فاطمه زهرا بره خونه پدرش. شما قبل اینکه برسید زنگ بزنید من بیام پایین. اینطور گفتم که شک نکنه. حالا گچ پاش رو کی باید باز کنه؟

+ نمیدونم والله. باید ببریمش دکتر، ببینیم چی میگه.

همزمان تلفنم زنگ خورد. دیدم حاج کاظم هست.

جواب دادم:

- سلام. کجایی عاکف؟

+ اومدم خونه نیم ساعت قبل.

- پاشو یه خبرایی هست. بیا اداره.

+ ان شاءالله خیره؟

- نمیدونم. بیا اینجا زودتر.

+ چشم. یاعلی.

به فاطمه و مادرم گفتم «خب حضرات عشق، من دارم میرم اداره یه سر کاری پیش اومده بر میگردم.»

تا لباسم رو بپوشم زنگ زدم تیم حفاظتم که همین دور و بر مستقر بودن، آماده باشن که من دارم میرم پایین. بهشون گفتم یه تیم دو نفره اینجا قرار بدید برای مراقبت از اهل منزل ما.

نکته: دیگه بچه خوبی شده بودم و کله شق بازی در نمی آوردم و نمیگفتم محافظ نمیخوام. چون بحث خانوادم در میان بود.

بیست دقیقه بعد محافظا رسیدن و تیم حفاظتم خبر دادند تیم دوم برای مراقبت از منزل و اهلش رسیدن.

منم که خیالم جمع شد رفتم پایین. توی پارکینگ سوار ماشین شدیم و با تیم حفاظتم رفتیم سمت اداره. بعد از ورود به داخل حیاط دیدم حاجی توی محوطه اداره داره زیر درختا راه میره و دستش توی جیبشه انگار ناراحته...

به راننده گفتم نزدیک حاجی من رو پیاده کنید. بعدش برید پارکینگ و برید دفتر تا خبرتون کنم.

ماشین نگه داشت و پیاده شدم و رفتم نزدیکش.

+ سلام علیکم پیر مرد دلاور.

- سلام. حوصله ندارم عاکف سر به سرم نزار.

+ هر وقت شوخی میکنم باهات حوصله نداری‌ مشتی.

- الان بیخیال...

+ باشه. حالا چیشده حاجی؟

- یکی دو روزه اومدی، قرار بود چه اتفاقی بیفته این روزا توی کشور؟ ما برای چی این همه جون کندیم و تلاش کردیم.

+ خب چرا عصبی هستی؟ باز چیزی شده مگه؟ مگه رضوی نماینده شورای عالی امنیت ملی توی پرونده آخری که با هم بحثتون شد علیه‌ت کاری کرد؟

- نه بابا اون که بعدا باهم حلش کردیم. خب عصبانی بودیم و استرس عملیات بود.

+ پس چیه موضوع که من رو کشوندی تا اینجا.

حدود بیست سی ثانیه سکوت کرد و یه کم توی چشم هم نگاه کردیم و بهم گفت:

- ماهواره پرتاب نمیشه؟

+ نفهمیدم، چییییییییییییییییییییییییییییییی !!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟

- ماهواره پرتاب نمیشه.

+ چرا و به چه دلیلی؟

- میگن آمریکایی ها با وزارت خارجه تماس گرفتن و گفتن اگر پرتاب بشه مذاکرات و برجام و همه چیز بهم میخوره...

خدا میدونه دیگه نفهمیدم حاجی چی داره میگه. همین الآن که دارم می نویسم پر از خشم و نفرت هستم از غربگرایان و جریان لیبرال حاکم در کشور.

یه لحظه از ناراحتی و فشار و شوک عصبی شدیدی که بهم وارد شد، فقط با یه دستم که سالم بود، جمجمه و قسمت گیجگاه خودم و گرفتم و فشار دادم با دستم تا یه کم آروم شم.

حاجی گفت:

- عاکف چت شده.

به حالت رکوع رفتم از فشاری که به مغزم وارد شد و عصبی شدم.

گفتم:

+ هیچچی حاجی. ولم کن. خسته شدم دیگه از این همه سیاست بازی و لجن بازی توی این مملکت.

- بشین پسر آروم باش. بیا بشین روی این صندلی.

+ حاجی جدی گفتی این حرفا رو؟

- آره من دارم از سکوی پرتاب میام... زنگ زدن اونجا و با بچه ها بحث کردن آقایون...

+ خب تو چرا کاری نکردی؟

- عاکف ما نمیتونیم دخالت کنیم توی این مسائل. ما کارمون اطلاعاتی امنیتیه. مسائل سیاسی و جناحی به ما ربطی نداره...

+ نمیدونی از کجا بود دقیق اون تماس؟

- پیگیر شدم، گفتن هم از وزارت خارجه بود و هم از نهاد ریاست جمهوری. دانشمندامون بهشون گفتن چرا، آقایون گفتن به شما ربطی نداره.

+ جالبه. خیلی جالبه. این همه بدبختی میکشیم اینجا. اونم نه فقط خودمون.کل ناموس و خانوادمونم درگیر میشن، تهش میشه این. کجا رفت پس غیرت یه عده. شرف یه عده. کجا رفت آرمان های امام و رهبری پس. کجا رفت اون اقتدار و شیعه بودنشون پس. همین؟ چون آمریکا گفت اینا قبول کردن؟
هییییییی. باشه. کاری نداری؟ شنیدم حرفات رو حاجی. دارم میرم. ولی امروز و این ساعت و یادت باشه آقای حاج کاظم آقا، معاون عملیات (......). این آمریکایی که این آقایون براش دم تکون میدن، از این ننگ جام خارج خواهد شد. باش ببین. اون روز من مرده و تو زنده.

- عاکف...

نگاش کردم و دیدم اومد سمتم. پیشونیم رو بوسید و گفت:

- نگران نباش، چوبش رو از خدا و اهلبیت و شهدا میخورن. ته این برجام مشخصه که چی میشه. همونی که این سید اولاد پیغمبر رهبر مملکت از روی تجربه و حکیم بودنش گفته همون خواهد شد. من هم مثل تو معتقدم برجام نهایتش تا دو سه سال دیگه، یعنی ۹۷ ۹۸ بکشه. و شک نکن ایران به تعهداتش عمل میکنه و ؟؟ و چی؟

+ و اینکه آمریکا عمل نمیکنه، و از برجام خارج میشه. و جناح لیبرال و نفوذی کشور، مثل قبل سرشکسته تر میشه. و تقصیرا رو میندازن دوباره به گردن رهبری و‌ جناح انقلابی کشور.

- آفرین. حالا مواظب خودت باشو برو خونه استراحت کن.

+ حاجی؟

- جانم!

+ عاصف و بچه ها فهمیدن؟

- نمیدونم. من چیزی نگفتم ولی عاصف بفهمه میترسم استعفا بده. چون توی این پرونده‌ غیر مستقیم بهش انگ جاسوسی خورد و جدای اینا شدیدا سختی کشید این چند ماه. توی ترکیه و ایران و...

+ نه ان شاءالله کار به استعفا نمیکشه.

- عاکف، باید معاونت ضد جاسوسی رو قبول کنی. با این اوضاع.

فقط سکوت کردم.

خداحافظی کردم و رفتم. فقط به زحمات این چند وقت و‌ پرتاب نشدن تلخ و غم انگیز ماهواره فکر کردم.

پایان مستند داستانی امنیتی عاکف (سری دوم)...

به زودی سری سوم منتشر خواهد شد و در آن احتمالا در صورت امکان به بعضی از زوایای پنهان سری دوم خواهیم پرداخت. منتظر باشید

ادامه دارد ...


کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.

  • تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
  • اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
  • سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat
  • ۹۷/۱۲/۲۰
  • ۱۰۹۰ نمایش | میـMiRـرزا

رمان امنیتی

مستند داستانی امنیتی عاکف

نظرات (۲)

سلام و عرض ادب و ارادت، پاسخ دهنده نظرات این وبلاگ جناب عاکف هست ؟
پاسخ:
سلام و احترام

از دوستان
باسلام ودرودفراوان خدمت همه ماموران وزحمتکشان گمنام امام زمان (عج) وآرزوی تعجیل درفرج آقاصاحب الزمان(عج) وسلامتی وطول عمر آقاامام سیدعلی خامنه ای روحی فدا.. جناب عاکف قبل ازهرسخنی جسارت بنده رو به بزرگواری خودتون ببخشید چرا که نظرات بنده صرفا جهت ابرازوجود هرچندناچیزی ازخیل عاشقان ولایت است. درخصوص پرتاب نشدن ماهواره که خدامیدونه وقتی اونو خوندم از یه طرف ازشدت حرص داشتم خفه میشدم از یه طرفم برای مظلومیت شما چشمام خیس اشک شد که بعداینهمه سختی وعذاب واسترس وبدبختی آخرشم بگن پرتاب نشه. اما واقعیتش من درحین خواندن نوشته هاتون همش احساس میکردم یک جای کار میلنگه واین وسط یه چیزی درست نیست تااینکه آخرش گفتین حاجی کاظم فرمودن ماهواره با دستور اقایون پرتاب نمیشه که اینجا یقین پیدا کردم که یه چیزی هستش که نمیخوان لو بره. بنظرمن اینکه ماهواره پرتاب نشه شرط امریکا درمذاکرات نبوده چون هرچند این از آرزوهاشون بود اما نمیان مخالفت علنی با پیشرفت علمی یک کشوری که ربطی به بحث نظامی وهسته ای هم نداره وجه خودشونو ازاینی که هست ضدانسانیتر آشکارکنن.اینجوری همه دنیا حتی متحدان خودشم محکومش میکردن که شماها علنا با پیشرفت علم وتکنولوژی که به نفع تمام بشریته مخالفی، سران ما بنظرمن درآخرین ساعات پرتاب ماهواره فهمیدن که عملیات ربایش به قصد بدست اوردن پی ان دی ازطرف دشمن فقط یک بازی جهت خارج کردن نیروهای امنیتیمون از گود بوده مخصوصا شخص باهوش وتندوتیزی مثل حاج عاکف وبهترین راهشم ربایش مستقیم اعضای خانواده شخص حاج عاکف و کشوندن ایشون به خارج ازتهران بوده که بتونن درنبود نیروهای اصلی امنیتی ما دربخش های دیگر ماهواره آسیب وارد کنن به گونه ای که قابل پرتاب نباشه وسران ما هم درآخرین ساعات پرتاب اینو فهمیدن و بنابرمصلحت های فراوانی که وجود داشته مجبور شدن اینجوری وانمود کنن که دلیل پرتاب نشدن ماهواره شرط امریکا درمذاکراته که بنظرمنم چاره ای جزاین نبوده. برای این نظریه هم چندین دلیل دارم که اگر میل داشتین عرض میکنم خدمتتون.
پاسخ:
سلام بر برادر عزیز جناب آقای اکبر
از اینکه اینچنین موشکافانه و عمیق این روایت رو پیگیری کردید خوشحالم.
و مشتاقانه منتظر خوندن ادله‌تون بابت نظریه اخیرتون هستم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانستان
آخرین نظرات