مستند داستانی امنیتی عاکف - سری دوم - قسمت 6
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
دوستانی که #رمان_امنیتی #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف رو دنبال میکنند اگر نکته ای در خصوص نگارش و یا استایل انتشار این داستان دارند، حتما از طریق بخش نظرات با در میان بذارند تا در صورت امکان اعمال بشه.
خندیدم و گفتم:
+ حاجی شهیدتم. به مولا قسم. اصلا از این همه محبتت اشک توی چشام حلقه زد که برای چه کارایی من و میخوای.
نیشخند نسبتا تلخی زد و گفت:
- مسخره خودتی. چیکار کنم. کسی رو ندارم مثل تو. حتی استخاره هم گرفتم.
+ من که چیزی نگفتم. شوخی بود. درخدمتتم حاجی. امر کن.
- عاکف جان حقیقتش با این چیزی که بهت گفتم، ما میخوایم این جاسوس فعلا اعدام نشه. دیوان عالی کشور هم تایید کرده حکم اعدامش و.
+ حالا کدوم جاسوس هست؟ من کلی پرونده بستم. نمیدونم از کدومشون میگی که.
- خسرو جمشیدی.
+ عجب !!! این تا حالا اعدام نشده؟ چرا انقدر طول دادن؟
- عاکف باید خدا رو شکر کنیم که اعدام نشده.
+ چرا؟
- چون بهش الان نیاز داریم. دقیقا همین الان. من میگم لطف خدا بوده. حالا بگذریم از اینا. الآن اینا مهم نیست که چرا انقدر طول کشیده و اعدام نشده. مهم اینه فعلا اعدام نشه. ببین عاکف جان، ساعت چهار و سه دقیقه صبح، اذانه. وقتی نامه رو آوردند، باید حرکت کنی برسی تا زندان امنیتی (..........) سمت (..........) !!! چون قبل اذان صبح اعدامش میکنن.
+ حاجی تا اونجا دو سه ساعت راهه. به نظرت من الآن هم بخوام حرکت کنم میرسم تا قبل از اذان صبح؟ تلفنی هم که ظاهرا صلاح نیست بخاطر مسائل امنیتی جلوی اعدام و بگیریم درسته؟
- آره میدونم دو سه ساعت راهه. ولی فدات شم خواهشا بگاز برو تا دیر نشده. باید بری اونجا سریعتر و نامه رو ببری و حکم اعدام و لغو کنی. تلفنی هم که به خاطر مسائل فوق سری نمیشه جلوی این حکم و گرفت و لغوش کرد. چون امکان داره ضربه بخوریم. میدونی خودت که داستانا رو. باید فوری از اون زندان بیاریمش پیش خودمون و کسی نفهمه.
+ آره حاجی. قبول دارم. چشم میرم.
مخاطبان محترم، یه نکته بگم: احتمال قوی براتون سوال شده الان که با یه نامه نگاری یا فکس و یا هرچیز دیگه ای میشد جلوی اون اعدام و گرفت. درسته، اما یه چیزی میگم و رد میشم. به نفوذی در سیستم های قضایی و امنیتی چقدر اعتقاد دارید؟ پس باید همه چیزو احتمال بدیم. مثلا اگر یه نفوذی بود توی این پرونده مهم، بخاطر اینکه ما به اهدافمون نرسیم سریع اون جاسوس و اعدام میکردن و کار ما رو خراب میکردن. بگذریم.
همزمان عاصف در زد و وارد اتاق شد و اومد نامه رو داد به حاجی. حاج کاظم هم نامه دادستانی رو که از یه طریق امن، رسیده بود ، بعد از اینکه ملاحظه کرد و متن و خوند و بررسی کرد، داد به من و گفت:
- فقط سریع حرکت کن برو . سانتافه مشکی اداره هم پایینه. عاصف همرات میاد که یه وقت مشکلی پیش اومد در حمل جاسوس، تا بتونه کمکت کنه. بهش چشم بند بزنید و بیاریدش خونه 6 سمت نیاوران. منم بعد از نماز صبح اونجام. فقط عاکف سریع بِریدااا ... اعدامش نکنن داستان بشه و کار ما لَنگ بمونه؟!
+ نه حاجی میرسونم خودم و.
- برو بیا تا مرحله بعد رو بهت بگم که بعد از آوردن جمشیدی چیکار باید کنیم.
+ چشم. پس ما رفتیم.
به عاصف گفتم بیا بریم.
ادامه دارد...
کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و سروش (خیمه گاه ولایت) که در پایین درج شده است مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری وشکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد.
- تلگرام: https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
- اِیتا: http://eitaa.com/kheymegahevelayat
- سروش: http://sapp.ir/kheymegahevelayat