مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مستند اطلاعاتی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت چهل و سوم

فوری با دوتا از کارشناسای تشکیلاتمون جلسه تشکیل دادم. نظر هردوتاشون این بود که طعمه های دشمن و آگاه کنید. منتهی برو بهشون خیمه شب بازی یاد بده تا حریفت شک نکه. من گفتم میشه یکیشون و فعلا بزاریم  بدون اینکه از این چیزا با خبر باشه بازی کنه، و ببینیم تهش چی میشه؟ چون من زیاد مایل به این قضیه نیستم که هردوتاشون و آگاه کنیم. که نظر هر دوتا کارشناس این بود اینطور نشه بهتره.

  • ۲ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۱۴۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت چهل و دوم
   
شروع کرد...

بسم الله الرحمن الرحیم.

ببخشید که مزاحم شما شدم این وقت صبح، دلیلشم این بود که بعد از شما با یه سرویس امنیتی از آلمان ساعت 8صبح قرار ملاقات دارم بابت تبادل اطلاعاتی و تجربه ها و همکاری های امنیتی و تا شب همینطور وقتم پر هست. روزای دیگه هم اگر میخواستیم وقت بزاریم شاید دیر میشد.

  • ۰ نظر
  • ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۱۵۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت چهل و یک

ساعت16

ساعت 4بعد از ظهر بود دیدیم بچه هایی که توی لابی هتل نشسته بودند، خبر دادند سوژه داره میاد بیرون. فورا به بچه های اداره که از قبل هماهنگ بودیم، بی سیم زدم برق منطقه ی (.....) در تهران قطع بشه.

به بچه های داخل هتل هم بی سیم زدم با حفظ و در نظر گرفتن تمامیِ شرایط حفاظتی و امنیتی، و ثابت موندن تمومیه وسائل اتاق سوژه سر جاش، وارد اتاق بشید. یک ساعت هم بیشتر وقت ندارید.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۱۷۹ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف قسمت چهل

رفتم دفترم ، قرآن و از روی میز برداشتم و یه چندخط قرآن خوندم. مسئول دفترم اومد در زد وارد شد و  چندتا جلسه و دیدار و بهم یادآوری کرد.

گفت:

_جلسه با سران اهل سنت سیستان و بلوچستان تا نیم ساعت دیگه یعنی

  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۵۸ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و نهم

دو روز بعد... شنبه

حوالی ساعت یازده و ربع بود دیدم متی والوک از در هتل اومد بیرون. بلافاصله به راننده گفتم حواست باشه اگر سوار ماشین میشه گمش نکنیم.

به سه تا از نیروهای پیاده که یکیشون خانم بود آماده باش دادم جهت تعقیب و گریز و فیلم برداری با دوربینهای ریز و حرفه ای در صورت پیاده روی سوژه.

  • ۱ نظر
  • ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۲۲۶ نمایش | میـMiRـرزا

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت سی و هشتم

نشستم طراحی کردم که باید برقای هتل و قطع کنیم. یا برق اون منطقه رو. اونم برای زمانی که متی والوک از هتل میره بیرون. باید بچه هامون بعد از قطع شدن برق هتل فورا دست به کار می شدند و میرفتن توی اتاق والوک و تجهیزات امنیتی خودشون، از دوربین و شنود و .... هر چی که لازم بود و کار میزاشتن. از یه طرفی هم هتل برق اضطراری داشت. باید یه فکر اساسی میکردم.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۰
  • ۱۰۷۰ نمایش | میـMiRـرزا
مهربانستان
آخرین نظرات