مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانستان

در حال حاضر اینجا دفتریست که مَسندی شده تا نگاره‌های من ثبت شوند!

مهربانم آرزوست!...

مستند داستانی امنیتی عاکف - قسمت چهاردهم

چهارشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۰

بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_عاکف قسمت چهاردهم

زنگ زدم ، به عاصف، گفتم:

+ چطوری سیدعاصف عبدالزهراء، خوبی دادا؟

_ به مرحمتِ شما...

+ داداش برای مشهد  بلیط میخوام. من و خانمم هستیم فقط. ردیفش کن خبر بده، یاعلی.

این مابین تا عاصف بهم زنگ بزنه زنگ زدم به بهزاد، یه چندتا بوق خورد جواب داد:



+سلام بهزاد جان، خوبی؟ اداره نیستی ظاهرا درسته؟؟

_ سلام حاج عاکف. آره حقیقتش دارم میرم خونه امن برای بازجویی یه متهم امنیتی اقتصادی.

+باشه. پس یه چنددیقه مزاحمت میشم . میخوام خبری بهت بدم. امروز صبح بعد ازنماز با خانمم حرف زدم. گفتم با مادر مریم خانم حرف بزنه ببینه چی میگه. اگر ردیف هست اوضاع، منم باحاجی حرف میزنم.

_ ممنونم حاج عاکف. خدا از برادریت کم نکنه. به خانمتون بگید خواهری دارن میکنند در حقم. امیدوارم بتونم جبران کنم.

+نه عزیزم این چه حرفیه. فعلا کاری نداری؟

_نه یاعلی

رفتم پیش فاطمه که داشت وسیله های مسافرت و ردیف میکرد. دلم به حالش می سوخت.

عاصف هم، همون لحظه زنگ زد گفت:

_عاکف جان، ساعت15:30 فرودگاه باشید. 16:30 پرواز دارید. اونجاهم بچه ها ازت مراقبت میکنند. توی مشهد هم پای پرواز شمارو تحویل میگیرن و مُشایعت (همراهی)میکنند..خیالت تخت.

+ آقا بیخیال. امام رضا خودش هوامون و داره. ممنونم ازت فقط یه زحمت بکش به مسئول دفترم زنگ بزن بیاد خونمون لب تاپم و چندتا وسیله های دیگه هست ببره اداره بزاره دفترم. یاعلی

ساعت14:45 آماده شدیم برای رفتن به سمت فرودگاه. اومدیم درِ پارکینگ. بیرون و با چشام یه برانداز کردم. تیم حفاظتم و دیدم. خیلی اذیت می شدم که نمی تونم یه مسافرت راحت برم.

اما احساس میکردم یه خرده قضیه مشکوک میزنه. دلم شور افتاد یه لحظه. خلاصه بعدا می فهمید داستان چی بوده. بیشتر از این نمیگم.

رفتیم سمت فرودگاه و با نیم ساعت تاخیر پروازمون انجام شد.

رسیدیم مشهد. رفتیم هتلی که از قبل  برامون تهیه کردند . هتل برای تشکیلات بود. وسیله هامون و گذاشتیم هتل با فاطمه جان رفتیم زیارت. میدونستم مراقبت ازش میکنند. خیالم تخت بود.
اگر از دور هم، واحد خواهران ازش مراقبت نمیکردند، بازم خیالم جمع بود. چون درپناه امام رضا بودیم. و فاطمه خودش عاشق شهادت بود.

یاد حرف امام خمینی افتادم که فرمود: از دامن زن مرد به معراج می رود.

توی صحن از هم دیگه جدا شدیم. توجهی به مراقبت از دورِ خودم و فاطمه نداشتم.. ساعت7ونیم شب سرد پاییز بود. گفتم:

+فاطمه جان یک ساعت و نیم دیگه باش نزدیک پنجره فولاد.

_چشم آقایی.

ازهم جدا شدیم و رفتیم زیارت حضرت. رسیدم نزدیک بالاسر حضرت بغضم ترکید. دیگه نشستم زار زار گریه کردم.

از امام رضا خواستم این جنگ توی سوریه و عراق و همه جای عالم تموم بشه. برای فرج امام زمان خیلی دعا کردم. برای سلامتی و طول عمر امام خامنه ای هم خیلی دعا کردم.

بلند شدم رفتم جلوتر و به هر طریقی بود خودم و رسوندم نزدیک ضریح. باز دوباره شروع کردم مثل ابر بهار گریه میکردم.

من که دارم الآن این و تایپ میکنم دلم داره برای امام رضا ترک می خوره. دلم میخواد ببارم. حدود یک ساعت با امام رضا حرف زدم. از مسئولین بی کفایت گله کردم پیشش. از اینکه چرا شهید نمیشم توی جوونی و به دوستان شهیدم و پدر شهیدم من و نمیرسونه و....

بگذریم.

ساعت نزدیک 20:45 بود. باید خودم و میرسوندم به پنجره فولاد.. نباید تاخیر میکردم.

اصلا نفهمیدم محافظای من کجا هستند و چیکار میکنند. یه لحظه سمت راستم و دیدم، متوجه شدم طفلی یکیشون 10متری من ایستاده.یه لبخندی زدم و فاصله گرفتم.

رفتم و به فاطمه رسیدم.دیگه محافظا فاصلشون و حفظ میکردند. یکی 20 متری من بودو یکی هم از 100 متری اوضاع رو چک  میکرد. زیاد توی بازار نموندیم و رفتیم هتل.
خلاصه 10 روز موندیم مشهد و یه دل سیر زیارت و گردش توی مشهد و موزه ی حرم و... کلی عشق بازی کردیم با امام رضا.

بقیه ی مرخصیم از14 روز که چهار روزش مونده بودُ مشغول به مطالعه و رسیدن خدمت علما و بعضی مراجع و خانواده شهدا و سر زدن به مادرم و خواهر برادرام و اقوام و خانواده همسرجان و پیگیری مسائل روز بودم.

مرخصیم تموم شد.

شنبه 22/8/1395

اولین روز کاری.

رفتم اداره. مستقیم رفتم دفترم. یه خرده هم دیر رفته بودم اداره.. تماس گرفتم با حق پرست (معاونت خارجی).

+سلام حاج آقا. روی پرونده ای که فرموده بودید بچه ها کار کردند؟

_سلام. بله ولی پرونده رفته در اختیار مسئول ضدجاسوسی. چون مارماهی اومده توی تور.

+خب من الان تکلیفم چیه؟

👈 ادامه دارد....

✍️ نویسنده: مرتضی مهدوی

⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مطلب فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام ( #خیمه_گاه_ولایت ) که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️

↪️ @kheymegahevelayat_ir1

نظرات (۳)

  • امیربابامرادی
  • سلام قلم شیوایی دارید داستان هم شیرینه در ادامه ی کار ها موفق باشید
    پاسخ:
    از اینکه با نظر دادن لطف خودتون رو میرسونید ممنونم

    زیبا بود
    پاسخ:
    نوش نگاهتان
  • دانلود آهنگ جدید فارسی
  • بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    با سلام خدمت شما دوست عزیز
    امیدوارم سال خوبی داشته باشید

    اگه دوست دارید آهنگ های جدید و باحال را دانلود کنید... حتما به سایت ما مراجعه کنید.

    سایت ما: ********************

    با تشکر

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    مهربانستان
    آخرین نظرات